۴.۹.۸۷

اودیپ، سهراب، و دموکراسی ایرانی

.

.

لینک این مطلب در بالاترین

یکی از دوستانم که مشغول یاد گرفتن فارسی است، امروز ازم راجع به داستان رستم و سهراب میپرسید. هفته گذشته برای شرکت در کنفرانسی به پاریس رفته بود و اونجا یک ایرانی را دیده بود و باهاش کمی به فارسی گپ زده بود. دوست ایرانیمون براش از قصه رستم و سهراب گفته بود، و اینکه چطور در این اسطوره مهم ایرانی، بر عکس اسطوره مشابه یونانی اش که در آن اودیپ پدر خودش، شاه شهر تب را میکشد، اینجا پدر سهراب است که او را میکشد.

دوستم ازم میپرسید که آیا این موضوع در میان ایرانی ها زیاد مورد توجه است یا نه؟ گفتم تا انجائی که من خبر دارم این موضوعی است که چند دهه گذشته مورد توجه بعضی از روشنفکران قرار گرفته است، اما به طور کلی اگرچه قصه رستم و سهراب داستان معروفی است، اینطور نیست که مثل داستان اودیپ که همه کس در غرب از طریق تعبیر فرویدیش میشناسندش اینجا هم توده مردم به آن به عنوان یک موضوع روشنفکری یا روانشناسانه یا حتی جامعه شناسانه نگاه کنند.

ازم پرسید نظر خودم چیه راجع به این تفاوت بین دو اسطوره ایرانی و یونانی. به نظرم سئوال جالب و مربوطی بود، گفتم سئوالش و جوابم را با شما هم در میان بذارم، به امید اینکه مرا از اندرز و اندیشه تان بی نصیب نگذارید.

بهش گفتم فکر میکنم این تفاوت، تفاوت بین طالع اودیپ و بخت سهراب، اشاره مستقیمی داشته باشه به تفاوتهای اجتماعی و سیاسی دو جامعه ایرانی و یونانی، بالاخص در زمینه چگونگی و ساختار توزیع قدرت در این جوامع . در تاریخ یونان، نوشته شدن داستان اودیپ به قلم سوفوکل همزمان هست با یک تغییر عمیق در بافت جامعه یونانی که عبارت باشد از گذار از جامعه «فرد محور» یا «پهلوان/شاه محور»، یا «الیگارشی»، یا به همان عبارت ملموس خودمان، مدل «دیکتاتوری» یک عده محدود، به جامعه «جمع محور»، یا «دموکراتیک»، که درست در همان دوران در حال شکل گیری بود در یونان. همزمان شدن این دو حکایت با هم البته بی معنی نیست، اگر مثلا اینطور حسابش را بکنیم که وقتی پسر پدرش را میکشد، این یعنی قدرت از دست «سنت» یا همان «پدر» بیرون آمده، و به چنگ «نو آوری» یا همان «بچه ها» یا یک عده ای که قاعدتا قدرت در دستشان نبوده است تا کنون .

به عبارت دیگر، کشته شدن لایوس، پادشاه تب، به دست پسرش اودیپ را میتوان نمادی دانست از گرفته شدن قدرت از پدر که نماینده سنت باشد، و پخش شدن آن در دست فرزندان که از یک طرف نماینده نواندیشی و نو گرائی و از طرف دیگر نماد توده مردم بی قدرت باشند.

حالا مقایسه این البته مشکل نیست با مدل ایرانی همین اسطوره ، که در آن این پدر است که فرزند را به زور و به خدعه و با همکاری و تزویر مردان شاه میکشد، تا قدرت هرگز دستان پادشاه را ترک نکند و پیکر جوان نو اندیشی در مقابل چشمان پیر سنت به خون در غلتد، هرچند خود ان «پدر» دلش به درد بیاید از این «ظلم ناچار». این سناریوئی است که بارها و بارها در دایره بی انتهای تاریخ فرد محور و سنت مدار ایران خودش را تکرار کرده است، تا جائی که پادشاهان و دین ها و سلسله ها و سیستم ها آمده اند و رفته اند اما تم نمایش همان مانده که بود. انقلاب مشروطه که هیچ، حتی انقلاب عظیم مردمی اخیر نیز که در ظاهر کار همه سیستم اجتماعی و سیاسی ایران را قرار بود زیر و رو کند، تنها هنرش این شد که یک پادشاه را بردارد و پادشاه دیگری را به جایش بگذارد، پادشاهی که تا از راه رسید با عجله هرچه تمام تر آستین بالا زد تا به وظیفه دیرینه پادشاهان این بوم و بر، یعنی کشتن فرزندان خودش همت گمارد.

اما با این همه یک موضوع مهم دیگر وجود دارد که نباید از نظر دور داشت، و آن این حقیقت است که داستان رستم و سهراب و مفاهیم نمادین آن، بخصوص آن دسته از مفاهیم سیاسی و اجتماعی که در این افسانه به نماد آمده، چند دهه ای است که مورد دقت و تفسیر متفکران ایرانی قرار گرفته است. روشنتر بگویم، در بالا نوشتم که وقتی در سده های چهارم و پنجم قبل از میلاد داستان قدیمی اودیپ و پدرش موضوع اندیشه و مداقه نزدیک متفکرانی مثل سوفوکل قرار گرفت این پدیده همزمانی با معنائی داشت با تغییرات اجتماعی و سیاسی عمیق در ساختار جامعه آنروز یونان، که عبارت باشد از پدید آمدن اندیشه سیاسی و نظام اجتماعی جدیدی به نام دموکراسی. به سخن دیگر منظور من اینست که شاید بتوان به صحنه تفکر خودآگاهانه رسیدن، و به نقد و چالش کشیده شدن فلسفه نهفته در داستان رستم و سهراب توسط متفکران ایرانی دهه های اخیر را نیز در همزمانی با معنای دیگری دید با تغییراتی که در بافت اجتماعی و اندیشه سیاسی جامعه ایران در حال اتفاق افتادن میباشند. شاید، به عبارت دیگر، جامعه ما نیز در معرض گذاری است از جامعه فرد محور به یک سیستم گروه محور، یا به عبارت دیگر، از حکومتی که نماینده خواست و امر یک فرد به نام «پادشاه» (که سایهٔ خود خدا بود) یا «ولی امر» (که نمایندهٔ نمایندهٔ خداست) به دولتی که نماینده خواست و افکار گروهی از مردم به نام ملت ایران میباشد.

شاید.

.

.

یک کلیپ کوتاه از صحنه قتل «لایوس» توسط پسرش «اودیپ»، از فیلم ایتالیائی «شاه اودیپ» به کارگردانی «پیر پائولو پازولینی»:

.

.

.

یک کلیپ کوتاه از صحنه قتل «سهراب» توسط پدرش «رستم»، از فیلم روسی «رستم و سهراب» به کارگردانی «بوریس کیمیاگروف»:

.

.

.

.

۴ نظر:

Picolo گفت...

اتفاقا به اين موضوع قبلا فكر كرده‌ام. منتها من از شواهد ديگري رسيدم و برگشتم به ماجراي پدركشي.
حدس من اين است كه پدركشي واكنش ناخودآگاه است به استبداد مزمن. استبداد پدر در خانواده‌ي مردسالار ايراني و همين طور استبداد حاكم، بر هم اثر متقابل داشته‌اند و يكي ديگري را تشديد و تقويت مي‌كرده است. ضمن اينكه پدر/حاكم در دراز مدت صاحب همه‌ي كرديت فعاليت زيردستان است و بنابراين جماعت زيردست به تدريج به افرادي بي‌انگيزه و ازآن مهمتر بي‌خلاقيت مي‌شوند.
براي همين است كه عامه‌ي ايرانيان در عين احترام توام با ترس نسبت به پدران و صاحبان قدرت، از آنها متننفر بوده‌اند.
به نظر من نمود فعلي اين ايده، موضع منفي ايرانيان نسبت به حاكم/مدير در هر سطحي است. فرقي نمي‌كند كه حاكم كيست يا كه بوده و چه كارها كرده، پيش‌داوري عمومي نسبت به وي اين است كه محكوم است و منفور. اين نفرت يا پس از خلع يد حاكم/مدير نمودار مي‌شود و يا براي تسكين سر از اسطوره درمي‌آورد.
اين را هم بگويم كه كمابيش شبيه همين احساس در تمام جوامع استبدادزده هست و شايد يكي از عوامل موجده‌ي جريان‌هاي چپ باشد.

ناشناس گفت...

وبلاگ خوبی داری، مطالبش جالب بود. ممنون از اینکه وبلاگ می نویسی. تعبیرت خوشگل بود، اما کس شعر بود. دری و به تخته ای دوخته بودی، شرق و غرب و به هم گره زده بودی. تخمی تخیلی یک سری چیزها گفته بودی. ذهن خلاقی داری، اینکه به یکباره همچین جیزهای از ذهنت اومده بیرون، یعنی اینکه قدرت تخیل قوی داری. موفق باشی.

payam گفت...

agha lotfan inae ke too nazarashoon fosho bado mira midano pak kon, adam age ba yek estedlali mokhalefe mitoone dalil biare...

The Analyst گفت...

دوست عزیزم، پیام، از دلسوزی شما متشکرم. اما دلیل اینکه اینجور نظرها را حذف نمیکنم و اجازه پخش میدهم اینست که عقیده دارم در جامعه مان به اندازه کافی از «پاک کردن» و «پاک شدن» ضربه خورده ایم، و به هر حال اینها هم گوشه هائی از واقعیت های فکری جامعه ایرانی هستند، پس باید صدا و فضای خودشان را داشته باشند، بخصوص که من هم تاب تحمل اینها را دارم، پس چرا پاک کنم و حذف و سانسور کنم.

به هر حال صالح‌ و طالح‌ متاع خودشان را اینجا عرضه میکنند، دوستان خواننده هم خودشان تمیز میدهند که چه مفید است و چه نیست، کدام برخورد سالم است و کدام مریض گون. نه اینکه حدی نداشته باشم، تا حال اتفاق نیافتاده، اما به هر حال بعضی کامنت ها راهم شاید اجازه نشر ندهم، اما تا آنجائی که میتوانم همه نظر ها را دوست دارم در آغوش صبر و احترام بکشم.
به هر حال باز هم از توجه شما متشکرم دوست عزیز.