.
لینک این مطلب در بالاترین اگرچه موضوع بازگرداندن انواع و گونه هائی که در سیر فرآیند میلیونها سال تکامل طبیعی از صحنه حیات بر روی زمین گم شده اند دستمایه داستانها و فیلمهای علمی-تخیلی بسیاری بوده است، اما در دنیای واقعیت های تاریخی، هنوز چند ثانیه ای هم نیست که نوع بشر خود را عملا با امکان به واقعیت پیوستن این تخیلات روبرو یافته است. هنوز، به عبارت دیگر، فرصت آن را نکرده ایم که واقعا بیاندیشیم در شرف ورود به چه دنیای عجیبی هستیم، دنیائی که در آن شاید تا چندی دیگر انسان نئاندرتال را هم در کنار خودمان ببینیم..
طی مقاله ای که در ژورنال علمی Cell منتشر شده اعلام شد که محققان مرکز مطالعاتی «ماکس پلانک» Max Planck در آلمان موفق شده اند یک مدل کامل از محتوای ژنتیک انسان نئاندرتال را بازسازی کنند. این دانشمندان با استفاده از یک تراشه استخوان به وزن کمتر از سه دهم گرم ( 0.3 Grams ) که از باقی مانده یک انسان نئاندرتال به قدمت سی هشت هزار سال به دست آمده بود توانسته اند سیستم کامل ژنوم میتوکندریال نئاندرتال ها را بازسازی کنند. یکی از نتیجه های جالبی که از این اکتشاف به دست آمد این بود که مشخص شد ساختار ژنتیکی نئاندرتال ها با انسانهای امروزی آنچنان تفاوتهای اساسی دارد، که محققان قانع شده اند انسانهای امروزین و نئاندرتال ها، که در حدود ۶۰۰۰۰۰ (ششصد هزار) سال پیش دست تکامل راهشان از هم جدا کرده است، تا زمانی که نسل نئاندرتال ها به انقراض کشیده شود تبدیل به «گونه» هائی کاملا مجزا و متفاوت گردیده بودند، و نهایتا انسان مدرن بود که در رقابتی نزدیک بر سر منابع طبیعی و غذا نئاندرتال ها را از بازی حیات بیرون انداخت..
اما گذشته از هیجان انگیز بودن این داستان به عنوان یک اکتشاف علمی، و آطلاعات مهمی که این یافته ها در مورد چگونگی زندگی «نئاندرتال»ها در اختیار دانشمندان قرار میدهد، یکی از اهمیت های جنبی این داستان هم البته مربوط است به موضوعی که صفحه را با آن شروع کردم، یعنی احتمال باز سازی «واقعی» مدل ژنتیکی نئاندرتال ها در قالب موجوداتی زنده، یا به عبارت دیگر، احتمال اینکه همان بشری که روزی نئاندرتال ها را از صفحه روزگار محو کرد، اکنون به یاری جادوی علم باز نعمت حیات را به انها ببخشد تا برگردند و شانه به شانه ما بر زمین راه بروند..
اما به حیات بازگرداندن نئاندرتال ها حتی اگر از لحاظ تکنیکی نیز ممکن شود، هنوز کار ساده ای نخواهد بود، چرا که موانع بسیار زیادی از لحاظ اخلاقی و مذهبی و اجتماعی هنوز بر سر راه دانشمندان خواهد بود. شاید به همین دلیل باشد که محققان اعلام کرده اند اگرچه بافت کامل ژنتیکی نئاندرتال ها تا حد زیادی در دسترس میباشد، هنوز هیچ برنامه قطعی برای «به دنیا آوردن» یک کودک نئاندرتال وجود ندارد، در حالی که از سوی دیگر خبر میدهند که تا به دنیا آمدن یک بچه «ماموت» زمان زیادی نمانده است..
ژنوم ماموت، که تقریبا به طور کامل از طریق دسته موی ماموت ده تا بیست هزار ساله ای که در یخ های سیبری پیدا شده اند رمز گشائی شده است، دانشمندان را عملا به دروازه تولید ماموت های زنده رسانده است، تا جائی که دکتر شوستر، محقق دانشگاه پنسیلوانیا که روی این پروژه کار میکند، به نیویورک تایمز میگوید بین ما و تولید یک بچه ماموت تنها ده میلیون دلار فاصله است..
بحثهای فراوانی میتوان داشت در اطراف این حکایت، از جنبه های علمی و فلسفی گرفته تا جنبه های اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی. برای من شاید مهمترین اینها این سئوال باشد که با این امکاناتی که تکنولوژی جدید در اختیار ما قرار میدهد، و با توجه به اینکه امکان «بودن» ما در دنیا تا این حد و با این سرعت در حال تغییر است، چطور میتوان پیشبینی کرد که این تغییرات ژرف چه تاثیری بر آنچه که ما معمولا به عنوان «هویت انسانی» میشناسیم خواهد گذاشت؟ انسانی که قادر باشد گونه های زیستی مرده را به حیات برگرداند ، که هیچ، حتی گونه های جدیدی هم خلق کند، انسانی که تا چندی دیگر قادر به خلق نه تنها حیات مصنوعی بلکه هوش مصنوعی نیز خواهد بود، آیا میتوان این انسان را همان انسانی دانست که روزگاری خدائی را و خدایانی را بنده بود؟ بی شک جواب این سئوال منفی است، اما اگر انسان در شرف گذار است مقصدش کجاست، و آیا در آن مقصد جائی هم برای «انسانی» که ما میشناسیم خواهد بود؟ آیا موجودی که جای ما را میگیرد تا آن حد سبعیت ما را در ژنوم بیولوژیک و فرهنگی خودش به ارث برده خواهد بود که «بشر» را همچون نئاندرتال ها و ماموت ها از صفحه روزگار محو کند؟ یا شاید هم از قصه های حذف و جدال و تلاش بازگردانی نئاندرتالها و ماموتها و دندان شمشیری ها توسط ما و پدرانمان درسهای با ارزشی گرفته باشد و حیات خودش را معادل و نیازمند ممات «دیگران» نگرداند؟.
.
۴ نظر:
بسیار بسیار جالب بود ... در جواب سوال ذهنیت در قالب فلسفه ... خدا نوشته جبران خلیل جبران رو یک سرچی بکن
Kahlil Gibran: God
In the ancient days, when the first quiver of speech came to my lips,
I ascended the holy mountain and spoke unto God, saying,
"Master, I am thy slave. Thy hidden will is my law and I shall obey thee for ever more."
But God made no answer, and like a mighty tempest passed away.
And after a thousand years I ascended the holy mountain and again spoke unto God, saying,
"Creator, I am thy creation. Out of clay hast thou fashioned me and to thee I owe mine all."
And God made no answer, but like a thousand swift wings passed away.
And after a thousand years I climbed the holy mountain and spoke unto God again, saying,
"Father, I am thy son. In pity and love thou hast given me birth,
and through love and worship I shall inherit thy kingdom."
And God made no answer, and like the mist that veils the distant hills he passed away.
And after a thousand years I climbed the sacred mountain and again spoke unto God, saying,
"My God, my aim and my fulfillment; I am thy yesterday and thou art my tomorrow.
I am thy root in the earth and thou art my flower in the sky,
and together we grow before the face of the sun."
Then God leaned over me, and in my ears whispered words of sweetness,
and even as the sea that enfoldeth a brook that runneth down to her, he enfolded me.
And when I descended to the valleys and the plains; God was there also.
خدا - جبران خلیل جبران
در روزهای کهن ، هنگامی که نخستین لرزش سخن به لب هایم آمد ، از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم "خداوندگارا ، من بنده توام. اراده پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمان بردارم."اما خدا پاسخی نداد ، و مانند طوفانی سهمگین گذشت.
آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم "آفریدگارا ، من آفریده توام. تو مرا از گل ساختی و من همه چیز را از تو دارم."اما خدا پاسخی نداد و مانند هزار بال تیز پرواز گذشت.
آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم "ای پدر ، من فرزند توام. تو با رحمت و محبت مرا به دنیا آورده ای. و من با محبت و عبادت ملکوت تو را به ارث می برم."اما خدا پاسخی نداد و مانند مهی که تپه های دوردست را می پوشاند گذشت.
آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم "خدای من، ای آرمان و سرانجام من ، من دیروز توام و تو فردای منی. من ریشه تو ام در خاک و تو گلاله منی در آسمان ، و ما با هم در برابر خورشید می بالیم."آنگاه خدا بر من خمید و در گوشم سخنان شیرینی به نجوا گفت ، و مانند دریایی که جویباری را در بر می گیرد مرا در بر گرفت.و هنگامی که به دره ها و دشت ها فرود آمدم خدا هم آنجا بود.
البته منظورم سرچ در این ابعاد نبود :))))) نظرت چیه؟
حسام عزیز به نظرم هم خیلی شعر زیبائی است و هم همانطوری که گفتید، خیلی مربوط به محتوای این متن و سئوالهای من است - بخصوص بند آخرشعر (بند ماقبل آخر در متن انگلیسی). بسیار سپاسگذارم از اشاره تان.
ارسال یک نظر