۱۰.۹.۸۷

اذعان مطبوعات اسرائیل به جاسوس بودن اشتری

.

لینک این مطلب در بالاترین

گزارشاتی که امروز توسط خبرگزاری اسرائیلی «ها آرتص» و برخی خبرگزاری های دیگر منتشر شده است ضمن تائید این خبر که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی ایران در هفته های اخیر موفق به کشف چند عامل اطلاعاتی اسرائیل گشته اند، جزئیاتی نیز از نقش و ماموریت «علی اشتری»، برای «موساد» ارائه میدهد. یاد آوری میشود که علی اشتری هفته گذشته به جرم جاسوسی برای اسرائیل در ایران اعدام شد.

ها آرتص ابتدا از کمپانی های "پوشالی" ( straw companies ) مینویسد که سازمان های اطلاعاتی اسرائیل در مسیر اجرای نقشه های خود در تخریب برنامه های اتمی ایران به وجود آورده اند، و یکی از موفقیت های عمده این شرکت ها را «مسموم کردن» تکنولوژی هسته ای ایران از طریق فروختن قطعاتی که عمدا دستکاری گشته اند میخواند. اگرچه به نظر میرسد این داستان اشاره به فروش قطعات آلوده به رادیو اکتیویته به ایران داشته باشد، «هاآرتص» به جزئیات بیشتری از کیفیت یا چگونگی این «مسموم کردن» نمیپردازد.

این مقاله سپس از ماموریتی که علی اشتری برای موساد به انجام رسانده بود به عنوان نمونه دیگری از عملیات موفقیت امیز اینگونه شرکتهای «ساختگی» نام میبرد، و مینویسد:

.

یکی دیگر از فواید کمپانی های پوشالی ان است که میتوانند ابتدا با فروختن تجهیزات واقعی به ایران اعتماد آنان را جلب کنند، تا بعدها در میان تجهیزات فروخته شده قطعات مجهز به وسائل شنود، یا به اصطلاح «اسبهای تروا» را نیز به آنان داد. این همان دلیلی بود که علی اشتری که مسئول رساندن قطعات به سپاه پاسداران انقلاب بود را هفته گذشته به اعدام کشانید. Another advantage the straw companies hold is that they can also sell Iran proper equipment to establish trust, and then supply equipment fitted with listening devices or Trojan horses. That was the reason why Ali Ashtari, who supplied equipment to the Iranian Revolutionary Guards (which is in charge of the nuclear program), was hanged last week.

.

در همین رابطه ، تایمز نیز مینویسد که علی اشتری پس از اقرار به جاسوسی برای اسرائیل به اعدام محکوم شد، و اضافه میکند که این اولین بار در طی ده سال گذشته است که ایران یک جاسوس اسرائیل را اعدام کرده است.

طبق گزارش تایمز، اشتری تجهیزات الکترونیکی و کامپیوترهائی به سپاه داده بود که توسط متخصصین موساد برای ردگیری و نیز پیشگیری از برنامه های صنعت هسته ای در ایران طراحی و حاضر شده بودند. تایمز مینویسد که اشتری:

.

به دور از چشم آنان [مسئولان ایرانی] اجازه داد تا مهندسین کامپیوتر اسرائیلی نرم افزاری که او خریده بود را پیش از اینکه به ایران فرستاده شود به نحو نامحسوسی دستکاری کنند Behind their backs he allowed the software he bought to be subtly doctored by Israeli computer engineers before it was imported to Iran.

.

و باز در رابطه با همین اخبار، سایت خبری اسرائیلی Ynet News نیز از موفقیت های مامورین موساد در ایجاد اختلالات در پیشرفت پروژه اتمی ایران از طریق متد "اسب تروائی" مینویسد، و سپس اضافه میکند که:

.

اخبار گسترده ای که توسط ایرانی ها منتشر شده است نشان میدهد که این قضیه [اتهام و اعدام اشتری] تلاشی برای کشتن فردی با استفاده از اتهامی ساختگی نبوده است [ . . . .]. بنا بر اطلاعات منتشر شده، اشتری همچنین سعی کرده بود تا افرادی مرتبط با برنامه هسته ای در ایران را نیز برای موساد استخدام کند. میتوان انتظار داشت که اگر وی موفق به چنین کاری شده باشد آن افراد در حال حاضر با خطر بزرگی مواجه باشند. در طی سه سال گذشته چندین گزارش حاکی از یافتن مسئله های غیر عادی در سیستم های کامپیوتری نظامی متعلق به پروژه هسته ای از ایران رسیده است. اکنون تنها کاری که میتوان کرد پیدا کردن این است که چه مسئله ای منجر به لو رفتن اشتری بیچاره گردیده است. The plethora of information published by the Iranians shows that apparently this was not an attempt to get rid of someone after falsely accusing him of espionage. [ . . . ]. According to the details that were published, Ashtari also tried to recruit figures involved in Iran’s nuclear project on behalf of the Mossad. We can assume that if he managed to do so, these people are currently facing a big problem. In the last three years, several reports were received from Iran regarding odd malfunctions at the army’s computerized systems in respect to the nuclear project. Now all that is left is to identify the malfunction that led to the uncovering of poor Ashtari.

.

.

پس نوشت:

به نحو غیر منتظره ای، انتشار این متن در بالاترین منجر شده است به ابراز احساسات و عکس العملهای تند، بیشتر آنها در مخالفت با متن و با این اتهام که من در متن بالا در حقیقت خواننده ها را فریب داده ام و ترجمه ام نامناسب بوده و بخصوص از متن هاآرتص سوء استفاده کرده ام، آن هم در چه جهت؟ به قول یکی از کاربران، متن من (همین که در بالا میبینید)، «مصداق کامل تحریق و جعل و مثل اطلاعیه وزارت اطلاعات و دادستانی است» (البته به نظرم منظور این دوستمون «تحریف» بوده، نه «تحریق»).

اگر علاقه مند هستید توصیه میکنم بروید و نظرات زیر لینک را بخوانید، بسیار سرگرم کننده و آگاه کننده هستند به نظرم. در هر حال، این پس نوشت را گفتم بیاورم تا سعی کنم چند تا پاراگراف بیشتر از متن هاآرتص را مستقیما ترجمه کنم و اینجا بگذارم تا این مسئولیت بر گردنم نماند که واقعیتی را تحریف کرده ام یا طور دیگری جلوه داده ام اخبار را.

اگرچه در ابتدا قصد داشتم فقط چند بند خاصی که مستقیما مربوط به متن و اظهارات بالایم هستند را ترجمه کنم، اما نهایتا تصمیم گرفتم بهتر است تمام متن را ترجمه کنم. لطفا دقت کنید که این ترجمه کمابیش با سرعت و بدون دقت بسیار انجام شده است، و بنابر این ممکن است اشتباهاتی املائی یا انشائی در آن مشاهده شود. به همین جهت اصل متن را در مقابل هر پاراگراف ترجمه شده نقل کرده ام، و اگر دوستان اشتباهاتی میابند بسیار ممنون خواهم شد که به من تذکر دهید تا تصحیح گردد.

.

از عمق [ریشه یابی] / چگونه اسرائیل موفق شد تا در برنامه های اتمی ایران اخلال ایجاد کند
نوشته «یوسی ملمان»، خبرنگار هاآرتص
IN-DEPTH / How Israel managed to hinder Iran nuclear plans
By Yossi Melman, Haaretz Correspondent

.

رئیس موساد، «میر داگان»، اندکی پس از گرفتن شغل خود بیش از شش سال پیش، قول داد تا برنامه هسته ایران را متوقف کند. او قول این کار را در طی نامه ای داد که به مدیران بخشهای موساد، به سران امنیتی ارتش، و به سرویس امنیتی «شین بت» فرستاد.
Mossad chief Meir Dagan promised to block Iran's nuclear program, shortly after taking the job more than six years ago. He promised to do so in a letter he sent to Mossad department and unit heads, and to the heads of Military Intelligence and the Shin Bet security services.

کارکشتگان و مسئولان عالیرتبه موساد سعی کردند تا جلوی او را بگیرند. انها به وی گفتند از ایجاد مشکل، به تعویق انداختن، و یا وقفه انداختن صحبت کن - قول نده. همان ماموران عالیرتبه ابتدا جاه طلبی داگان را به بی تجربه گی او نسبت دادند، اما بعد ها متوجه شدند که قول وی حاصل اطمینان بیش از حد وی بود.
Veteran and senior Mossad officials tried to prevent him from doing so. Talk about interference, postponement, interruption, they said - don't promise. Those same senior officials first attributed Dagan's ambition and pretensions to his inexperience, but later came to understand that the promise was a product of overconfidence.

از وقتی که داگان به موساد پیوسته است رفتار او مثل گاوی در چینی فروشی بوده است (ظرافت بسیار کمی داشته است). بخشها را تعطیل کرده است، تغییرات ساختاری ایجاد کرده است، کهنه کار ها را از خودش آزرده است، به مسئولان رده بالا توهین کرده است، و قول هائی داده است که نتوانسته عمل کند - از جمله قولش در باره متوقف کردن برنامه هسته ای ایران، که کماکان با سرعت یکنواختی به پیشرفت خود ادامه میدهد. در مجموعه غنی سازی نطنز ۳۸۰۰ سانتریفیوژ مشغول غنی کردن اورانیوم در سطح پائین هستند. سه هزار سانتریفیوژ دیگر به زودی چرخش امتحانی خود را آغاز خواهند کرد. ایران به ساختن رآکتور هسته ای در اراک ادامه میدهد، که برای تولید پلوتونیوم طراحی شده است، و به زودی از مرز تکنولوژیکی که او را قادر به ساختن بمب [اتم] میکند خواهد گذشت. اما داگان موفقیت های بسیاری را به اسم خودش به ثبت رسانده است. او سرسختانه اصرار داشته است که ایران هدف اصلی فعالیتهای اطلاعاتی باشد، و ان [ایران] را در رده بالاتر لیست اهمیتهای اساسی امنیتی قرار داده است.
Since Dagan joined the Mossad, he has behaved like a bull in a china shop. He has closed departments, made structural changes, alienated veterans, insulted senior officials and made promises he didn't keep - including his promise to block Iran's nuclear program, which continues advancing at a steady pace. At the Natanz uranium-enrichment complex 3,800 centrifuges are enriching uranium at a low level. Another 3,000 centrifuges are about to undergo a trial run. Iran continues to build a nuclear reactor in Arak designed to produce plutonium, and will soon cross the technological threshold enabling it to assemble a bomb. But Dagan has chalked up quite a number of achievements. He adamantly insisted that Iran be a preferred information-gathering target and placed it higher on the order of "essential" intelligence priorities.

واقعیت اینست که این پروسه در زمان ریاست «شابتای شاویت» شروع شد، و در دوران «افراهیم هالوی» شتاب پیدا کرد، اما این داگان بود که پروژکتور اطلاعاتی را بر روی جاه طلبی های هسته ای آیت الله ها متمرکز کرد، و منابع قابل توجهی را به آن امر تخصیص داد، بخشهای اداری را تغییر داد و مدیران را عوض کرد. تحت ریاست داگان، همکاری اطلاعاتی با دیگر ملل افزایش یافت. میتوان با احتیاط گفت که در صد عمده ای از بودجه عملیاتی اطلاعاتی اسرائیل به این موضوع تخصیص یافته است.
The fact is that this process began during the term of Shabtai Shavit and gained momentum under Ephraim Halevy, but Dagan was the one who focused the intelligence spotlight on the ayatollahs' nuclear ambitions, allocating substantial resources and reorganizing departments, units and branches to do so. Under Dagan, intelligence cooperation with other nations increased. One could cautiously say that a substantial percentage of Israeli intelligence's operational budget is devoted to this issue.

تغییرات و تاکیداتی که داگان ایجاد کرد آغاز به نتیجه دادن کرده اند. کشورهای خارجی مختلفی (اسپانیا، بلژیک، اطریش، تانزانیا، اذربایجان و دیگران) از دریافت تجهیزات صنعتی مهمی توسط ایران برای برنامه اتمیش جلوگیری کرده اند. نمونه های متهورانه دیگری از همکاری بین المللی شامل تاسیس کمپانی های پوشالی میشود که تجهیزات معیوبی به ایران فروختند، و از ان طریق برنامه های اتمیش را «مسموم» گرداندند. ما توانستیم گوشه ای از این روش را ببینیم، هنگامی که افشا شد که یک بازرگان سویسی که نقش عمده ای در باند قاچاق تحت رهبری دکتر عبدالقادرخان پاکستانی که دیاگرام (نقشه) سانتریفیوژ ها را به ایران فروخت، در واقع عوامل سازمان سیا بودند.
Dagan's changes and emphases have begun to show results. Various foreign governments (Spain, Belgium, Austria, Tanzania, Azerbaijan and others) have prevented Iran from receiving important technological equipment for its nuclear program. More audacious examples of international cooperation include the establishment of straw companies that sold defective equipment to Iran, thus "poisoning" its nuclear program. We were afforded a glimpse of this method when it was revealed that some Swiss businessmen who played a major role in the smuggling network led by Dr. Abdul Khader Khan, the Pakistani who sold Iran the centrifuge diagrams, were actually CIA agents.

یکی دیگر از مزایای کمپانی های پوشالی ان است که میتوانند ابتدا با فروختن تجهیزات واقعی به ایران اعتماد آنان را جلب کنند، تا بعدها در میان تجهیزات فروخته شده قطعات مجهز به وسائل شنود، یا به اصطلاح «اسبهای تروا» را نیز به آنان داد. این همان دلیلی بود که علی اشتری که مسئول رساندن قطعات به سپاه پاسداران انقلاب بود را هفته گذشته به اعدام کشانید. یک دادگاه انقلاب در تهران تعیین کرد که وی عامل موساد بود.
Another advantage the straw companies hold is that they can also sell Iran proper equipment to establish trust, and then supply equipment fitted with listening devices or Trojan horses. That was the reason why Ali Ashtari, who supplied equipment to the Iranian Revolutionary Guards (which is in charge of the nuclear program), was hanged last week. A revolutionary court in Tehran determined he was a Mossad agent.

طبیعتا افزایش یافتن فعالیتهای جاسوسی خطرهائی را نیز به همراه میآورد که ممکن است موجب لو رفتن ماموران، همکاران، رهبران، و رابط ها بگردد. سپاه پاسداران انقلاب ایران، وزارت اطلاعات، و دادستان کل چندین جاسوس موساد را در هفته های اخیر «کشف» کرده اند.
Naturally, increased intelligence activity involves underlying risks that may expose agents, collaborators, leaders and liaisons. Iran's Revolutionary Guards, Intelligence Ministry and prosecutor general have "exposed" several Mossad spies in recent weeks.

علاوه بر اشتری، سه مامور دیگر نیز (به قول ایران) لو رفته اند، که از اعضای بسیج هستند، سازمان میلیشیای مردمی که تحت فرمان سپاه پاسداران است. مطبوعات ایرانی گزارش دادند که انها توسط موساد به کار گرفته شده بوده اند و تعلیمات مربوط به استفاده از سلاه، مواد منفجره و تجهیزات ارتباطی پیشرفته را در شهر های Herzliya و Caesarea دریافت کرده بودند. پیش از آن، گزارش شده بود که یک وبلاگ نویس مشهور ایرانی-کانادائی که از اسرائیل دیدن کرده بود نیز تحت سوء ظن جاسوسی برای اسرائیل دستگیر شده است
In addition to Ashtari, another three agents were supposedly exposed, "reservists" of the Basij, the popular militia subordinate to the Revolutionary Guards. The Iranian media reported they were recruited to the Mossad and learned to use weapons, explosives and sophisticated communications equipment in Herzliya and Caesarea. Prior to that, it was reported that a well-known Iranian-Canadian blogger who visited Israel was also arrested on suspicion of spying for Israel.

ایران در برهه حساسی به سر میبرد. در ماه مه سال ۲۰۰۹ انتخابات ریاست جمهوری را برگزار خواهد کرد، و موقعیت پرزیدنت احمدی نژاد، که در میان مردم ایران از محبوبیت بسیاری برخوردار نیست، روشن نمیباشد. قیمتهای در حال سقوط نفت در حال تشدید بحران اقتصادی در ایران هستند، و کمپین های انتخاباتی در حال افزودن رقابتهای شخصی و گروهی میباشند.
Iran is in a sensitive period. It will hold presidential elections in May 2009, and the status of President Mahmoud Ahmadinejad, who is not especially popular among the Iranian public, is unclear. Dropping oil prices are exacerbating the economic crisis in Iran, and the election campaign is increasing personal and organizational rivalries.

رهبری نظامی، سیاسی و دینی در ایران از این میترسند که اسرائیل در هوای گرگ و میش بین رفتن دولت جرج بوش و آمدن باراک اوباما به سایتهای هسته ای کشور حمله کند. بسیاری از آنان معتقدند که بوش و اسرائیل بر سر چنین حمله ای قبلا به توافق رسیده اند، اگرچه امکان چنین چیزی کم است. اوباما این را روشن کرده است که وی گفتگو با تهران را بر پیش گرفتن راه جنگ ترجیح‌ میدهد، و اسرائیل بر خلاف خواسته های امریکا عمل نخواهد کرد، بخصوص در مورد موضوعی به این حساسی و پیچیدگی.
The military, political and religious leadership in Iran are afraid Israel will attack its nuclear sites in the twilight period before the Bush administration leaves office and Barack Obama is inducted in January. Many of them believe Bush and Israel have already come to an agreement about such an attack, even though this is unlikely. Obama has made it clear that he prefers dialogue with Tehran before heading down the military path, and Israel will not act contrary to America's wishes, certainly not on such a fraught and sensitive issue.

همه این قضایا بی شک در حال به جنون رساندن ایران است. اما با این همه میتوانیم اینگونه بیانگاریم که هیچ دودی بدون آتش نیست، و شکی نیست که مردان دستگیر شده میتوانند حقیقتا عوامل موساد باشند. در هر صورت، آنچه که ما میدانیم فقط نوک کوه یخ تلاشهای اسرائیل و غرب برای جلوگیری از برنامه هسته ای ایران، و سعی ایران برای یافتن و خنثی کردن آن تلاشها میباشد.
All this is creating psychosis in Iran. We can nevertheless assume that there is no smoke without fire, and it is certainly possible that the captured men really are Mossad agents. In any case, what we do know is only the tip of the iceberg of Israeli and western efforts to block Iran's nuclear program, as well as Iran's attempts to expose and neutralize them.

.

.

۹.۹.۸۷

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف . . .

.

. . . مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

فیلم کوتاه و خنده داری از یک خبرنگار که شانس اینرا یافته که با یک خلبان F-18 سوپر هورنِت هم پرواز شود، اما تحمل فشار ناشی از مانورها را ندارد و هر بار که خلبان وارد مانوری میشود خبرنگار، که صورتش در مقابل دوربین است، از هوش میرود.

گفتنی است که این نوع بیهوشی را اصطلاحا «جی لاک» میگویند، ( G-LOC، یا Gravity Induced Loss of Consciousness ) ، که عبارت باشد از از دست دادن خود آگاهی در اثر تغییر شدید در جهت یا میزان نیروی جاذبه .

.

.

.

.

۸.۹.۸۷

کشته شدن کارگر فروشگاه «وال-مارت» در نیویورک زیر دست و پای مشتریان

.

در امریکا سنتی هست که روز جمعه بعد از «پنج شنبه شکر گزاری» مغازه های بزرگ حراجهای گسترده ای ارائه میکنند، و معمولا مشتریان برای بهره مند شدن هرچه بیشتر از این حراج ها سعی میکنند تا صبح زود در محل حاضر شوند.

.

امسال، با توجه به مشکلات معیشتی و آغاز رکود عمیق اقتصادی در کشور، امریکائیها، بخصوص قشر های کم در آمد، بیش از هر سال نگران توان مالی خود برای خرید میباشند، و به خصوص از آنجائی که در چند ماهه اخیر نرخ خرید مردم از فروشگاههای مختلف تا حد نگران کننده ای پائین رفته است، هم فروشگاهها بر روی این حراج های بعد از شکر گزاری بسیار تمرکز کرده اند و تبلیغات گسترده تری انجام داده اند، و هم خود مردم بیشتر در تلاش بوده اند تا از این موقعیت استفاده کنند و اجناس مورد لزوم خود را با قیمت ارزان تری تهیه کنند. تا جائی که امروز از گوشه و کنار اخبار مربوط به تجمعات بیش از حد و بعضا خطرناک در فروشگاههای بزرگ ارائه کننده حراج به گوش میخورد.

طبق گزارشهای منتشر شده در نیویورک تایمز و نیز خبرگزاری های دیگر، ، صبح‌ امروز هجوم عده بسیار زیادی که در پشت درهای یکی از فروشگاههای ارزان قیمت امریکا به نام «وال-مارت» Wal-Mart جمع شده بودند منجر به کشته شدن یک مرد ۳۴ ساله که در فروشگاه وال-مارت کار میکرد، و نیز مصدومیت شدید، بستری شدن و سقط جنین یک زن حامله ۲۸ ساله گشته است.

.

پس نوشت:

ساعاتی بعد همچنین این خبر نیز توسط خبرگزاریها منتشر شده است که امروز درگیری و تیر اندازی مرگباری نیز در یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ دیگر، یعنی فروشگاه «تویز-آرـآس» Toys R US در شهر «پام دزرت» Palm Desert واقع در ایالت کالیفرنیا صورت گرفته که منجر به قتل دو نفر گردیده است. قابل ذکر است که فروشگاههای زنجیره ای فوق اختصاص به فروش اسباب بازی های کودکان دارند. طبق گزارش «سانفرانسیسکو کرونیکل» ،پلیس تا این لحظه از پاسخ به این سئوال خبرنگاران که آیا درگیری فوق بر سر اسباب بازی و یا مربوط به مسائل دیگری بوده است خودداری کرده است.

.

۷.۹.۸۷

مسیح عاشق ستاره های پورنو است

.

لینک این مطلب در بالاترین

یک کلیسای امریکائی، که به نام «کلیسای پورنو» یا XXXChurch شناخته میشود، علاوه بر تی شرت ها و اقسام دیگر تبلیغات، دست به چاپ انجیل عجیبی نیز زده است با تیتری که در عکس مشاهده میکنید: « Jesus Loves Porn Stars - مسیح‌ عاشق ستاره های پورنو است».

.

اگرچه محتوای این کتاب ظاهرا چیزی به جز کتاب «عهد جدید» ( New Testament ) نیست، اما راحت میتوان فهمید که چرا چاپ و انتشار انجیلی با این تصویر و نام بر روی جلد آن برای خیلی ها قدمی غیر منتظره (و غیر قابل قبول) در تبلیغ مسیحیت محسوب شده است، و یا چراست که یکی از مسئولان این کلیسا در مصاحبه ای با خبرگزاری ABC اعتراف میکند که بزرگترین مخالفان این کلیسا خود مسیحیان هستند.

علاوه بر چاپ انجیل فوق و کتابهای کمابیش نوظهور دیگری که به نظر میرسد در صدد نزدیک شدن به افراد معتاد به محصولات پورنوگرافیک از راههای غیر سنتی میباشند، این کلیسا روشهای عجیب دیگری نیز برای اشاعه «کلام خدا» در پیش گرفته است، از جمله تولید فیلم های کوتاه متفاوت برای تبلیغ عقاید مذهبی و ایجاد قید و بندهای اخلاقی در کاربران اینترنت.

یکی از این فیلمها مثلا، کلیپ عجیبی است که با تصاویری از چند بچه گربه و سخنان یک راوی در مورد دوست داشتنی بودن بچه گربه ها آغاز میشود، و سپس با این ادعای عجیب که «هر بار شما استمنا میکنید خدا یک بچه گربه را میکشد» با توسل به القای احساس گناه در بیننده، التجا میکند، «لطفا! اجازه ندهید اینهمه بچه گربه کشته شوند!» [ لینک جایگزین برای دوستانی که دسترسی به یو تیوب ندارند ] .

واعظان این کلیسا خود را به نام Porn Pastor معرفی میکنند، لقبی که صریح ترین ترجمه آن میتواند «ملا پورنو» باشد.

واعظ «ماهون»، یکی از این ملایان پورنو میگوید، «به نظر من کلیسا در امریکا مدتهاست که سرش را در یکجور "برف معنوی" فرو کرده بوده است و کلا موضوع پورن را ندیده گرفته است، و برای همین ما مسیحی ها کلی کار در این زمینه در مقابل داریم». وی اضافه میکند که بسیاری از مسیحیان با آنها دشمنی عمیقی احساس میکنند، و میگوید از پنج سال پیش که این کلیسا کار خود را شروع کرده تا کنون هنوز هم هر روز ایمیل های خشم آگینی از مسیحیان در گوشه و کنار کشور به دستش میرسد.

گفتنی است که چند هفته پیش در همین ماه نوامبر این انجیل عجیب نیز با کاغذ گلاسه و تیتر «انجیل مصور» در سوئد و آمریکا منتشر شده، که به نوبه خود سر و صدای زیادی به پا کرده است.

این انجیل که در تهیه آن آقای «کریگ گروس»، بنیانگذار اصلی «کلیسای پورنو» نیزهمکاری داشته است، از بیش از دویست عکس از چهره های مشهور عالم سینما ، مطبوعات، ورزش و حتی سیاست برای به تصویر کشیدن کاراکتر های کتاب انجیل استفاده کرده است، و صفحات زیادی را نیز به تبلیغات شرکتهای مختلف از قبیل «کوکا کولا»، «شانل»، «پرادا»، «ورساچی» و غیره اختصاص داده است. در میان چهره های معروفی که از عکسهایشان در این انجیل استفاده شده میتوان از «انجلینا جولی»، «محمد علی کلی»، «ال گور»، «بونو»، «پرنسس دایانا»، «مارتین لوتر کینگ»، «نلسون ماندلا»، «مادر ترزا»، «جان لنون»، «گاندی»، «بیل گیتس»، و غیره نام برد.

.

.

۶.۹.۸۷

بالاترین:‌ فرهنگ تنبیه، فرهنگ تشویق

.

خوب، طبق معمول سنواتی بحثی بود در بالاترین راجع به منفی دادن و مثبت دادن به لینکهای مردم، و اسم ما هم به میان کشیده شد، از بس که خودمان را بیخود و بی جهت نخود هر آبگوشتی کرده ایم و موی دماغ دوستانی شده ایم که قصد «پاکسازی» جامعه بالاترین از لینکهای «ناباب»، «بدجور»، «غیر قانونی»، «مخرب»، «مضر»، «غلط املائی»، «غلط انشائی»، «غیر اخلاقی» و غیره شده اند. صحبت هم طبیعتا از این است که چرا و چطور است آخر که این بشر (که همان بنده باشم) بیخود و بی جهت میآید و مقابل این کارهای خوب و خدمات انسانی داوطلبانه ما (که دوستان منفی ده باشند) میایستد هر از چند گاهی و سر و صدا به پا میکند که نه، منفی ندهید و حذف نکنید و از این حرفها.

یک چند بار هم حتی این سئوال ازم پرسیده شده مستقیما، که یعنی تو آنارشیست هستی و مخالف با قانون؟ و من هم هی توضیح داده ام که نه بابا، من بیخود بکنم مخالف با قانون باشم، من فلان هستم و من بهمان هستم.... ولی تاحالا که کارمون نشده و انگار همون «آنارشیسم» چسبنده ترین بر چسبی بوده که دوستان توانسته اند برای رفتارهای عجیب و غریب یک موجودی مثل من پیدا کنند. این شد که گفتم بیایم در یک چند سطری خودم را از یک زاویه دیگری نشان بدهم تا شاید فرجی شد و فرقی کرد. شاید هم نه البته. به هر حال لاحول و لا قوة الا بالله ...

.

اما اصل حرف من خیلی ساده است به خدا! ببین، اینجور حساب کنید که مثبت دادن مثل لبخند زدنه، هرچه بیشتر به زندگی و دور و بری هایت لبخند بزنی، هم مردم رو شاد میکنی، هم به حجم کلی "کارمای مثبت" موجود در دنیا اضافه میکنی که خیلی مثل گردو کاشتنه (به خودت هم نرسه نتیجه اش بالاخره به یکی دیگه میرسه)، و هم به هر حال از قدیم هم گفتن بخند تا دنیا بهت بخنده . . . هر چه بیشتر لبخند بزنی زندگی بیشتر بهت لبخند میزنه و زندگی خودت شاد تر و سالم تر و کم «استرس» تر میشه.

.

اصلا من معتقدم تفاوت زیادی هست بین فلسفه تصحیح و نهی از منکر و پشت دستی زدن با فلسفه ترغیب و کمک و راهنمائی و تشویق. اون اولی پر خرجه، پر دردسره، پر تنشه و اغلب رد پائی هم از خشونت درش هست، و در دراز مدت هم کمتر نتیجه میده تا دومی، که هم کم خرج تره، هم کم دردسر تره، و هم کم استرس تر، احتیاجی هم به خشونت نداره، و در عین حال معمولا اثر دهیش هم خیلی بیشتره و پایا تر.

اینه که من اون دومی رو ترجیح‌ میدم!

.

اگه حرف من را هم قبول ندارید، حرف قدما را قبول دارید که؟ گفته اند «تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمیباشد».

.

۴.۹.۸۷

اودیپ، سهراب، و دموکراسی ایرانی

.

.

لینک این مطلب در بالاترین

یکی از دوستانم که مشغول یاد گرفتن فارسی است، امروز ازم راجع به داستان رستم و سهراب میپرسید. هفته گذشته برای شرکت در کنفرانسی به پاریس رفته بود و اونجا یک ایرانی را دیده بود و باهاش کمی به فارسی گپ زده بود. دوست ایرانیمون براش از قصه رستم و سهراب گفته بود، و اینکه چطور در این اسطوره مهم ایرانی، بر عکس اسطوره مشابه یونانی اش که در آن اودیپ پدر خودش، شاه شهر تب را میکشد، اینجا پدر سهراب است که او را میکشد.

دوستم ازم میپرسید که آیا این موضوع در میان ایرانی ها زیاد مورد توجه است یا نه؟ گفتم تا انجائی که من خبر دارم این موضوعی است که چند دهه گذشته مورد توجه بعضی از روشنفکران قرار گرفته است، اما به طور کلی اگرچه قصه رستم و سهراب داستان معروفی است، اینطور نیست که مثل داستان اودیپ که همه کس در غرب از طریق تعبیر فرویدیش میشناسندش اینجا هم توده مردم به آن به عنوان یک موضوع روشنفکری یا روانشناسانه یا حتی جامعه شناسانه نگاه کنند.

ازم پرسید نظر خودم چیه راجع به این تفاوت بین دو اسطوره ایرانی و یونانی. به نظرم سئوال جالب و مربوطی بود، گفتم سئوالش و جوابم را با شما هم در میان بذارم، به امید اینکه مرا از اندرز و اندیشه تان بی نصیب نگذارید.

بهش گفتم فکر میکنم این تفاوت، تفاوت بین طالع اودیپ و بخت سهراب، اشاره مستقیمی داشته باشه به تفاوتهای اجتماعی و سیاسی دو جامعه ایرانی و یونانی، بالاخص در زمینه چگونگی و ساختار توزیع قدرت در این جوامع . در تاریخ یونان، نوشته شدن داستان اودیپ به قلم سوفوکل همزمان هست با یک تغییر عمیق در بافت جامعه یونانی که عبارت باشد از گذار از جامعه «فرد محور» یا «پهلوان/شاه محور»، یا «الیگارشی»، یا به همان عبارت ملموس خودمان، مدل «دیکتاتوری» یک عده محدود، به جامعه «جمع محور»، یا «دموکراتیک»، که درست در همان دوران در حال شکل گیری بود در یونان. همزمان شدن این دو حکایت با هم البته بی معنی نیست، اگر مثلا اینطور حسابش را بکنیم که وقتی پسر پدرش را میکشد، این یعنی قدرت از دست «سنت» یا همان «پدر» بیرون آمده، و به چنگ «نو آوری» یا همان «بچه ها» یا یک عده ای که قاعدتا قدرت در دستشان نبوده است تا کنون .

به عبارت دیگر، کشته شدن لایوس، پادشاه تب، به دست پسرش اودیپ را میتوان نمادی دانست از گرفته شدن قدرت از پدر که نماینده سنت باشد، و پخش شدن آن در دست فرزندان که از یک طرف نماینده نواندیشی و نو گرائی و از طرف دیگر نماد توده مردم بی قدرت باشند.

حالا مقایسه این البته مشکل نیست با مدل ایرانی همین اسطوره ، که در آن این پدر است که فرزند را به زور و به خدعه و با همکاری و تزویر مردان شاه میکشد، تا قدرت هرگز دستان پادشاه را ترک نکند و پیکر جوان نو اندیشی در مقابل چشمان پیر سنت به خون در غلتد، هرچند خود ان «پدر» دلش به درد بیاید از این «ظلم ناچار». این سناریوئی است که بارها و بارها در دایره بی انتهای تاریخ فرد محور و سنت مدار ایران خودش را تکرار کرده است، تا جائی که پادشاهان و دین ها و سلسله ها و سیستم ها آمده اند و رفته اند اما تم نمایش همان مانده که بود. انقلاب مشروطه که هیچ، حتی انقلاب عظیم مردمی اخیر نیز که در ظاهر کار همه سیستم اجتماعی و سیاسی ایران را قرار بود زیر و رو کند، تنها هنرش این شد که یک پادشاه را بردارد و پادشاه دیگری را به جایش بگذارد، پادشاهی که تا از راه رسید با عجله هرچه تمام تر آستین بالا زد تا به وظیفه دیرینه پادشاهان این بوم و بر، یعنی کشتن فرزندان خودش همت گمارد.

اما با این همه یک موضوع مهم دیگر وجود دارد که نباید از نظر دور داشت، و آن این حقیقت است که داستان رستم و سهراب و مفاهیم نمادین آن، بخصوص آن دسته از مفاهیم سیاسی و اجتماعی که در این افسانه به نماد آمده، چند دهه ای است که مورد دقت و تفسیر متفکران ایرانی قرار گرفته است. روشنتر بگویم، در بالا نوشتم که وقتی در سده های چهارم و پنجم قبل از میلاد داستان قدیمی اودیپ و پدرش موضوع اندیشه و مداقه نزدیک متفکرانی مثل سوفوکل قرار گرفت این پدیده همزمانی با معنائی داشت با تغییرات اجتماعی و سیاسی عمیق در ساختار جامعه آنروز یونان، که عبارت باشد از پدید آمدن اندیشه سیاسی و نظام اجتماعی جدیدی به نام دموکراسی. به سخن دیگر منظور من اینست که شاید بتوان به صحنه تفکر خودآگاهانه رسیدن، و به نقد و چالش کشیده شدن فلسفه نهفته در داستان رستم و سهراب توسط متفکران ایرانی دهه های اخیر را نیز در همزمانی با معنای دیگری دید با تغییراتی که در بافت اجتماعی و اندیشه سیاسی جامعه ایران در حال اتفاق افتادن میباشند. شاید، به عبارت دیگر، جامعه ما نیز در معرض گذاری است از جامعه فرد محور به یک سیستم گروه محور، یا به عبارت دیگر، از حکومتی که نماینده خواست و امر یک فرد به نام «پادشاه» (که سایهٔ خود خدا بود) یا «ولی امر» (که نمایندهٔ نمایندهٔ خداست) به دولتی که نماینده خواست و افکار گروهی از مردم به نام ملت ایران میباشد.

شاید.

.

.

یک کلیپ کوتاه از صحنه قتل «لایوس» توسط پسرش «اودیپ»، از فیلم ایتالیائی «شاه اودیپ» به کارگردانی «پیر پائولو پازولینی»:

.

.

.

یک کلیپ کوتاه از صحنه قتل «سهراب» توسط پدرش «رستم»، از فیلم روسی «رستم و سهراب» به کارگردانی «بوریس کیمیاگروف»:

.

.

.

.

۲.۹.۸۷

حظ خانه و لذت خانه: دو بخش از سرای شاه سلطان حسین صفوی

.

.

لینک این مطلب در بالاترین

«رستم التواریخ»، کتابی است به قلم محمد هاشم، فرزند امیر حسن، متخلص به «آصف» و ملقب به «رستم الحکما» ، که بعد ها از سوی فتحعلیشاه همچنین ملقب به «صمصام الدوله» گردید. «رستم التواریخ» مجموعه ای است از داستانهاو حکایات تاریخی و شرح اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، که از دوران شاه سلطان حسین صفوی شروع و تا اواسط پادشاهی فتحعلیشاه قاجار را در بر میگیرد.

نثر این کتاب آنچنان صریح بی پرده به شرح‌ جزئیات مختلف زندگی در زمان خود میپردازد که وقتی نسخه ای از آن در سالهای پس از انقلاب اسلامی منتشر شد ناشر مجبور بود تا قسمتهای بسیاری از کتاب را حذف کند، تا حدی که نسخه پس از جمهوری اسلامی (که متاسفانه تنها نسخهٔ قابل دسترس عموم نیز میباشد) عملا به شیری بی یال و دم و اشکم تبدیل شده است. دو قطعه ای که در زیر برایتان انتخاب کرده ام، از صفحات ۷۵-۷۶ چاپ قبل از انقلاب این کتاب گرفته شده است، که در سال ۱۳۴۸ توسط شرکت سهامی کتابهای جیبی / موسسه انتشارات امیر کبیر، و با تنظیم محمد مشیری منتشر گردیده است.

.

.

حظ خانه

.

در آن سرای بهشت مانند حجره دلگشائی ساختند و مکانی عمیق در آن بنا نمودند از دوطرف سراشیب که دهنهٔ بالای آن هفت زرع و دهنهٔ زیر یک زرع و از بالا تا زیر سنگ مرمر نصب نموده بودند.

.

آن حجره را با زینت بسیار ساخته و پرداخته و آراسته و پیراسته بودند که گاهگاهی آن یگانهٔ روزگار برهنه میشد و یک زوجهٔ ماه سیمای سیم اندام، خود را برهنه مینمود از بالای آن مکان عمیق روبروی هم می نشستند و پاهای خود را فراخ می نهادند و از روی خواهش همدیگر را بدقت تماشا می نمودند و می لغزیدند، از بالا تا زیر چون بهم میرسیدند الف راست به خانهٔ کاف فرومیرفت، پس آن دو طالب و مطلوب دست بر گردن همدیگر مینمودند و بعد از دست بازی و بوس و کنار بسیار، آن بهشتی سرشت مجامعتی روحبخشا با زوجهٔ حور سیمای خود مینمود که واه واه چه گویم از لذت آن (اللهم ارزقنا و جمیع المؤمنین) آنرا حظ خانه می نامیدند.

.

.

لذت خانه

.

حجرهٔ مدوّرهٔ وسیعه در آن سرای پر نشو و نما با زینت بسیار ساختند که گاهگاهی آن سرور سلاطین عهد خود با چهل پنجاه نفر از زنان ماه طلعت، حور اطوار، پری رفتار، چشم جادوی، هلال ابروی، مشگین گیسوی، مهر صباحت، طناز پر ناز غمزه گر عشوه پرداز خود در آن حجرهٔ پر زینت و ائینه جناب خود در میانه مجرد از لباس و لعبتان شوخ و شنگ مذکوره بدورش برهنه می نشستند و هر یک یک ناز بالش پر پر قوی اطلس و حریر و دیبا و پرنیان و زربفت مینهادند به زیر کمر خود، و پاهای خود را به زیر کمر و زانو میکشیدند و به پشت میخوابیدند و عشوه ها و غمزه ها و نازها و غنجها می نمودند و کرشمه ها می سنجیدند و شوخی ها با هم می نمودند و لطیفه ها به هم میگفتند و میشنیدند.

.

آن خلاصهٔ ملوک نیکوسلوک از هر طرف آن ماهوشان سیم اندام را تماشا مینمود و از هریک که خوشترش میامد بدست مبارک خود دستش را میگرفت و به مردی و مردانگی او را در میان میخوابانید و پاهای نازک حنای نگار بستهٔ او را بر دوش مبارک می انداخت و عمود لحمی سخت مانند فولاد خود را بر سپر مدوّر طولانی سیمین نازک آن نازنین فرو میکوفت و مجامعتی خسروانه می نمود که لاحول ولا قوة الا بالله، و آن حجره را لذت خانه میخواندند.

.

.

.

۳۰.۸.۸۷

حکایت انوشیروان و آن پیر که گوز میکاشت

.

.

لینک این مطلب در بالاترین

گويند روزي نوشروان عادل برنشسته بود و با خاصّگيان به شکار مي‌رفت و بر کنار ديهي گذر کرد. پيري را ديد نود ساله که گوز در زمين مي‌نشاند. نوشروان را عجب آمد؛ زيرا که بيست سال گوز کشته بر مي‌دهد.

گفت: «اي پير گوز مي‌کاري؟» گفت: «آري».

خدايگان گفت: «چندان بخواهي زيست که برش بخوري؟»

پير گفت: «کشتند و خورديم و کاريم و خورند.»

نوشروان را خوش آمد. گفت: «زه.»

در وقت خزينه‌دار را گفت تا هزار درم به پير داد. پير گفت: «اي خداوند هيچ کس زودتر از بنده گوز نخورد.»

گفت: «چگونه؟»

پير گفت: «اگر من گوز نکشتمي و خدايگان اين جا گذر نکردي، آن چه به بنده رسيد، نرسيدي و بنده آن جواب ندادي، من اين هزار درم از کجا يافتمي؟»

نوشروان گفت: «زها زه»

خزانه‌دار در وقت، دو هزار درم ديگر بدو داد؛ بهر آنک دوباره زه به زبان نوشروان رفت

.

[ برگرفته از «سیاست نامه»، نوشته «ابوعلي حسن بن علي طوسي» مشهور به «خواجه نظام الملک» ]

.

* «گوز» یا معرب آشنا تر ان، «جوز» همان «گردو» است

.

.

ترجمه به فارسی امروزی:

.

میگویند روزی انوشیروان عادل بر اسب نشسته بود و با نزدیکان خود به شکار میرفت، و از نزدیک دهی رد شد.

پیرمرد نود ساله ای را دید که داشت در زمین گردو میکاشت

انوشیروان تعجب کرد، چون [درخت] گردو بیست سال طول میکشد تا میوه بدهد

گفت «ای پیرمرد، گردو میکاری؟»

پیرمرد پاسخ داد «بله»

پادشاه گفت «آیا به اندازه کافی زنده خواهی ماند که از میوه درختی که میکاری بخوری؟»

پیرمرد پاسخ داد «دیگران [یعنی گذشتگان ما] [درختهای گردو] کاشتند و ما [گردوی ان را] خوردیم، حالا ما [درخت گردو] میکاریم تا دیگران [یعنی آیندگان ما] [میوه آن را] بخورند»

انوشیروان [از پاسخ پیرمرد] خوشش آمد و گفت «زه [آفرین]» و فورا به خزانه دارش گفت تا هزار درهم به پیرمرد بدهد.

پیرمرد گفت «هیچکسی به سرعت من [از درختش] گردو نخورده است!»

انوشیروان پرسید «منظورت چیست؟»

پیرمرد پاسخ داد «اگر من این گردو را نکاشته بودم و پادشاه از اینجا رد نشده بود و آن سئوال را نکرده بود و من آن جواب را نداده بودم، آن هزار درهم به من نمیرسید!»

انوشیروان گفت «زها زه!» [صد آفرین!]. و خزانه دارش فورا دو هزار درهم دیگر به پیرمرد داد، چون که کلمه «زه» دوبار بر زبان انوشیروان جاری شده بود.

.

.

بازگشت نئاندرتالها

.

لینک این مطلب در بالاترین

اگرچه موضوع بازگرداندن انواع و گونه هائی که در سیر فرآیند میلیونها سال تکامل طبیعی از صحنه حیات بر روی زمین گم شده اند دستمایه داستانها و فیلمهای علمی-تخیلی بسیاری بوده است، اما در دنیای واقعیت های تاریخی، هنوز چند ثانیه ای هم نیست که نوع بشر خود را عملا با امکان به واقعیت پیوستن این تخیلات روبرو یافته است. هنوز، به عبارت دیگر، فرصت آن را نکرده ایم که واقعا بیاندیشیم در شرف ورود به چه دنیای عجیبی هستیم، دنیائی که در آن شاید تا چندی دیگر انسان نئاندرتال را هم در کنار خودمان ببینیم.

.

طی مقاله ای که در ژورنال علمی Cell منتشر شده اعلام شد که محققان مرکز مطالعاتی «ماکس پلانک» Max Planck در آلمان موفق شده اند یک مدل کامل از محتوای ژنتیک انسان نئاندرتال را بازسازی کنند. این دانشمندان با استفاده از یک تراشه استخوان به وزن کمتر از سه دهم گرم ( 0.3 Grams ) که از باقی مانده یک انسان نئاندرتال به قدمت سی هشت هزار سال به دست آمده بود توانسته اند سیستم کامل ژنوم میتوکندریال نئاندرتال ها را بازسازی کنند. یکی از نتیجه های جالبی که از این اکتشاف به دست آمد این بود که مشخص شد ساختار ژنتیکی نئاندرتال ها با انسانهای امروزی آنچنان تفاوتهای اساسی دارد، که محققان قانع شده اند انسانهای امروزین و نئاندرتال ها، که در حدود ۶۰۰۰۰۰ (ششصد هزار) سال پیش دست تکامل راهشان از هم جدا کرده است، تا زمانی که نسل نئاندرتال ها به انقراض کشیده شود تبدیل به «گونه» هائی کاملا مجزا و متفاوت گردیده بودند، و نهایتا انسان مدرن بود که در رقابتی نزدیک بر سر منابع طبیعی و غذا نئاندرتال ها را از بازی حیات بیرون انداخت.

.

اما گذشته از هیجان انگیز بودن این داستان به عنوان یک اکتشاف علمی، و آطلاعات مهمی که این یافته ها در مورد چگونگی زندگی «نئاندرتال»ها در اختیار دانشمندان قرار میدهد، یکی از اهمیت های جنبی این داستان هم البته مربوط است به موضوعی که صفحه را با آن شروع کردم، یعنی احتمال باز سازی «واقعی» مدل ژنتیکی نئاندرتال ها در قالب موجوداتی زنده، یا به عبارت دیگر، احتمال اینکه همان بشری که روزی نئاندرتال ها را از صفحه روزگار محو کرد، اکنون به یاری جادوی علم باز نعمت حیات را به انها ببخشد تا برگردند و شانه به شانه ما بر زمین راه بروند.

.

اما به حیات بازگرداندن نئاندرتال ها حتی اگر از لحاظ تکنیکی نیز ممکن شود، هنوز کار ساده ای نخواهد بود، چرا که موانع بسیار زیادی از لحاظ اخلاقی و مذهبی و اجتماعی هنوز بر سر راه دانشمندان خواهد بود. شاید به همین دلیل باشد که محققان اعلام کرده اند اگرچه بافت کامل ژنتیکی نئاندرتال ها تا حد زیادی در دسترس میباشد، هنوز هیچ برنامه قطعی برای «به دنیا آوردن» یک کودک نئاندرتال وجود ندارد، در حالی که از سوی دیگر خبر میدهند که تا به دنیا آمدن یک بچه «ماموت» زمان زیادی نمانده است.

.

ژنوم ماموت، که تقریبا به طور کامل از طریق دسته موی ماموت ده تا بیست هزار ساله ای که در یخ های سیبری پیدا شده اند رمز گشائی شده است، دانشمندان را عملا به دروازه تولید ماموت های زنده رسانده است، تا جائی که دکتر شوستر، محقق دانشگاه پنسیلوانیا که روی این پروژه کار میکند، به نیویورک تایمز میگوید بین ما و تولید یک بچه ماموت تنها ده میلیون دلار فاصله است.

.

بحثهای فراوانی میتوان داشت در اطراف این حکایت، از جنبه های علمی و فلسفی گرفته تا جنبه های اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی. برای من شاید مهمترین اینها این سئوال باشد که با این امکاناتی که تکنولوژی جدید در اختیار ما قرار میدهد، و با توجه به اینکه امکان «بودن» ما در دنیا تا این حد و با این سرعت در حال تغییر است، چطور میتوان پیشبینی کرد که این تغییرات ژرف چه تاثیری بر آنچه که ما معمولا به عنوان «هویت انسانی» میشناسیم خواهد گذاشت؟ انسانی که قادر باشد گونه های زیستی مرده را به حیات برگرداند ، که هیچ، حتی گونه های جدیدی هم خلق کند، انسانی که تا چندی دیگر قادر به خلق نه تنها حیات مصنوعی بلکه هوش مصنوعی نیز خواهد بود، آیا میتوان این انسان را همان انسانی دانست که روزگاری خدائی را و خدایانی را بنده بود؟ بی شک جواب این سئوال منفی است، اما اگر انسان در شرف گذار است مقصدش کجاست، و آیا در آن مقصد جائی هم برای «انسانی» که ما میشناسیم خواهد بود؟ آیا موجودی که جای ما را میگیرد تا آن حد سبعیت ما را در ژنوم بیولوژیک و فرهنگی خودش به ارث برده خواهد بود که «بشر» را همچون نئاندرتال ها و ماموت ها از صفحه روزگار محو کند؟ یا شاید هم از قصه های حذف و جدال و تلاش بازگردانی نئاندرتالها و ماموتها و دندان شمشیری ها توسط ما و پدرانمان درسهای با ارزشی گرفته باشد و حیات خودش را معادل و نیازمند ممات «دیگران» نگرداند؟

.

.

۲۵.۸.۸۷

قربانیان تازه ترسناک ترین فرودگاه دنیا

.

لینک این مطلب در بالاترین

شاید بتوان فرودگاه لوک-لا (Lukla) واقع در ارتفاع بیش از دوهزار و هفتصد و پنجاه متری در دل کوهستانهای هیمالیا در نپال، که باند فرودش کمتر از پانصد و پنجاه متر طول و بیشتر از ۱۲ درصد شیب دارد را ترسناک ترین فرودگاه دنیا لقب داد.

.

همین ماه گذشته با سقوط یک هواپیمای مسافربری متعلق به شرکت Yeti Airlines این فرودگاه ۱۸ نفر دیگر به لیست قربانیان سانحه های هوائی خود اضافه کرد

.

برای دیدن نسخه بزرگ عکس روی آن کلیک کنید:

.

۲۳.۸.۸۷

مشائی، کاراکتری پسا مذهبی در رمان حکومت اسلامی

.

لینک این مطلب در بالاترین

به نظر من یکنفر که از نزدیک با کم وکیف داستان آشنا است باید کتاب مهمی در مورد دولت احمدی نژاد و نقش بی بدیل آن در فروپاشی، یا لااقل استحاله عمیق حکومت اسلامی در ایران بنویسد. و بدون شک این کتاب پس از خود احمدی نژاد یکی از فصل های اصلیش باید به اسفندیار رحیم مشائی اختصاص داده شود، و نقش مهم رشته سخنها و رفتارهای او در ان روند استحاله، یا حتی سوق به فروپاشی ایدئولوژیک.

.

اسفندیار رحیم مشایی که «پدر زن» پسر احمدی نژاد میباشد، از لحاظ اداری و سیاسی نیز نقشهای مهم و اساسی در کابینه احمدی نژاد بر عهده داشته و دارد، از قبیل: معاون رییس جمهور، رییس سازمان میراٍث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، رییس شورای عالی ایرانیان خارج از کشور، رییس مرکز عالی جهانی شدن، و نیز نماینده رئیس جمهور در نظارت بر سیاست ها و عملکرد وزارت خانه هایی مانند نفت و نیرو.

.

جزئیات و نکات قابل توجه در داستان مشائی بسیارند، اما اینجا میخواستم از جدید ترین ضربه ماندنی و کارای او صحبت کنم که در مراسم آغاز یک همايش سازمان میراث فرهنگی، یک گروه زن دف نواز را مامور کرده که بیایند با دف و آواز قرآن را بیاورند بدهند دست یک قاری، و بعد هم که قرائت تمام شد با همان دف و آواز قرآن را بگیرند و از مجلس ببرندش بیرون. نه تنها چگونگی این کار، یعنی استفاده از زن ها، آن هم زنهائی که چادر سیاه نپوشیده اند، که دف میزنند، و دف هم که به هر حال اساس ریتم است و مادر رقص، بلکه همین فعل سمبلیک ساده، که چند زن قرآن را بیاورند، قرائت کوتاهی بشود، و بعد هم «کتاب آسمانی» را (که طبعا باید مثل خود خدا همیشه باما بماند و حاضر و ناظر بر کارهایمان باشد -بیخود نیست که همه کاری را را در جمهوری اسلامی با آوردن اسم خدا و یا قرائت قرآن آغاز میکنند) برگردانند ببرند بیرون، و جلسه را «بدون قرآن» ادامه بدهند، این همین خودش یک کتاب داستان دارد، که در همین روزهای آینده نوشته خواهد شد.

.

حقیقتش من که فکر میکنم این تو بمیری از آن تو بمیری ها نباشد، و چه بسا مشائی مقام و وزارت خودش را هم سر این داستان از دست بدهد. هنوز هیچ نشده، مثلا، آیت الله گلپایگانی اعلامیه داده که نمیداند چه بگوید، و چکار کند از این «مصیبت»، و اعلام کرده که «این اشخاص صلاحیت ندارند در مصدر کار باشند» .

و من باب اشاره هم عرض کنم که به نظرم آیت الله گلپایگانی خوب حواسش جمع است و حرفش راست است وقتی مثلا میگوید، «بدانيد اگر باب اين مسائل باز شد ديگر توقف پذير نيست و بی اعتنایی به این گونه مطالب و عدم توجه به هویت اسلامی، گریبانگیر همه خواهد شد.»، که به نظرم اشاره اش به همان چیزی است که عرض کردم. مطمئن باشید که این جور چیزها مثل سوراخ های کوچکی هستند در بدنه دیوار یا سد جمهوری اسلامی، که خواه ناخواه به مرور زمان بزرگتر و گشاد تر خواهند شد و هیچکس هم قدرت جلوگیری شان را نه دارد و نه خواهد داشت، با بیل یا با فیل، تا روزی که یا دیوار از بن نو سازی شود، یا خراب شود و فروبپاشد

.

به هر حال من یکی که بگویم من و امثال من باید حقیقتا از احمدی نژاد و مشائی ها تشکر کنیم، چرا که در واقع خدمتی که اینها به آمدن آزادی و رفتن کشور به سوی دموکراسی کرده اند از خدمت خاتمی ها بیشتر اگر نباشد، کمتر نیست. حالا خودشان میخواستند یا میدانستند چه میکنند یا نه، آن دیگر ربط آنچنانی به اصل قضیه ندارد به نظر من.

.

در هر حال همانطور که گفتم، جزئیات و نکات قابل توجه در داستان مشائی بسیارند و اگر فرصتی شد خیلی دوست دارم نگاه نزدیکتری به انها بیاندازم. اما فعلا تا آن روز، این فیلم از مراسم دف زنان و قرآن خوانان خدمت شما باشد:

.

۲۱.۸.۸۷

پیشنهاد دو میلیون دلاری به سارا پیلین برای شرکت در فیلم پورنو

.

.

لینک این مطلب در بالاترین

امروز در اخبار امده بود که سزار کاپون« Cezar Capone » کارگردان امریکائی فیلمهای پورنو که در فلوریدا زندگی میکند، پیشنهادی به ارزش دو میلیون دلار به سارا پیلین برای شرکت در یکی از فیلمهای خود ارائه کرده است .

.

اقای کاپون سارا پیلین را «یک مادر زیبا و زنی بسیار هوس انگیز در رده سنی بالای چهل» خوانده است ، و گفته است اگر پیلین در فیلم او شرکت کند وی حاضر است شوهر او «تاد پیلین» را هم در تهیه فیلم به عنوان شریک قبول کند.

.

گفتنی است که به تازگی فیلم پورنوی دیگری نیز با مضمون سارا پیلین تهیه شده است. این فیلم که ظاهرا مراحل ساخت آن تکمیل شده اما هنوز به بازار عرضه نشده است توسط اقای «لری فلینت Larry Flynt » صاحب امتیاز مشهور مجله پورنوگرافیک «هاسلر Hustler» تهیه شده است. در این فیلم که به نام «Who's Nailin Paylin» مشهور گردیده، از یک هنرپیشه پورن به نام «لیسا ان Lisa Ann» که شباهت فیزیکی زیادی با خانم پیلین دارد استفاده شده است.

.

برای دیدن جزئیات بیشتری از فیلم Who's Nailin' Paylin از جمله چند صحنه از فیلم (توجه: پورنوگرافیک) باشرکت خانم «لیسا ان» میتوانید از این لینک استفاده کنید (توجه، محتوای پورنوگرافیک)

.

.

متن فیلم پورنوگرافیک با شرکت همسان خانم پیلین در زیر آمده است. این متن را صاحب کمپانی سازنده فیلم، آقای «لری فلینت» در اختیار سایت Radar Online گذاشته است:

(Open on the PALIN residence, Wasilla, Alaska. Evening. 
Governor SARAH PALIN is sitting on the couch, reading 
"all of the magazines." She is wearing a satin negligee 
and bunny slippers. Her luxurious brown hair is in a bun. 
Her glasses rest just so on the bridge of her nose. TODD 
is out of town on business. TRIGG is peacefully asleep 
upstairs. There is a firm knock at the door. PALIN puts 
down her reading material and goes to answer it.)

PALIN: Who is it?

GRUFF MALE VOICE: It's JOE, the tanning-bed repairman.

(PALIN unlocks the door and opens it)

PALIN: Hiya! You were supposed to be here two hours ago, 
doncha know?

JOE: I'm sorry. My snowmobile broke down outside of Matunska. 
I had to walk the rest of the way.

PALIN: Well, you're in luck. I just baked a batch of 
chocolate-chip cookies. Why don't you come inside and I'll 
fix you a plate of 'em?

(JOE obliges. He takes a seat on the couch. PALIN enters 
the kitchen and returns shortly after with the cookies. She 
gives them to JOE, but not before looking him up and down.)

PALIN: My oh my. That's quite a toolbelt you have on. It 
looks heavy.

JOE: I have a big hammer.

PALIN: Oh, I betcha do. I love a big hammer. But I love 
screwdrivers, too! And wrenches. The fact is I love and 
respect all of America's diverse tools, big and small. 
They're what helps make us so great as a nation. Here, 
let me take that off for ya.

(PALIN takes a seat on the coach beside JOE and starts 
to undo his belt. He stops her.)

JOE: Let's go take a look at the tanning bed first.

PALIN: Oooh, okay.

(PALIN leads JOE to the tanning salon in the basement. 
JOE carefully inspects the machine.)

JOE: Looks like there are just a bunch of screws loose.

PALIN: (seductively) You're in luck. I fully support 
off-shore and on-shore drilling.

(PALIN pounces on JOE and throws him onto the top of 
the tanning bed. She quickly rips off his jeans.)

PALIN: God almighty! You are hung like a moose. Now I 
have to eat ya!

JOE: I'm bigger than a moose. Do you have any 
contraceptives?

PALIN: It's okay. I already took a morning-after pill.

JOE: Um, are you sure it works that way?

PALIN: Are you asking me if I know what a morning-after 
pill is? Because I totally do! I'll get back to ya with 
specifics.

(The two proceed to make furious love in a multitude of 
positions. PALIN amply demonstrates that she has enough 
experience.)

PALIN: Fuck me harder! HARDER! Pound me until my head is 
so empty that I can't even remember the name of the one 
Supreme Court case I actually know! I want it to burn. 
Burn like a banned book. Oh God, Oh God, OH MY GOD! MAKE 
ME SEE RUSSIA FROM HERE!

(After 10 minutes, the two finish.)

PALIN: Wow-eee. I haven't had a ride that good since 
Todd took me for a spin on the back of his Yamaha at 
the Tesoro Iron Dog.

JOE: That was amazing. What now?

PALIN: I feel so alive! Let's grab my gay friend and go 
shoot wolves from the safety of a helicopter.

(End scene)



.

.

.

.

۱۹.۸.۸۷

هراس انگلیس از آب شدن یخ های بین ایران و امریکا ؟

.

لینک این مطلب در بالاترین

مشکل بتوان اضطراب دولت انگلیس از روشن شدن روابط بین ایران و ایالات متحده شاید را در جائی واضحتر از مقاله خبری که همین امروز در سایت بنگاه خبر پراکنی دولت انگلیس، بی بی سی، پخش شده است منعکس دید.

یکی از قواعد اصلی که در طی قرن بیستم تبدیل به ستون فقرات عملیاتی مطبوعات و ماشینهای خبر سازی مختلف شده است اینست که فرقی ندارد اصل واقعه چه باشد، انچه مهم است اینست که با آن چه میتوان کرد و از چه زاویه ای میتوان آن را ارائه داد. واقعیت نهفته در این قاعده مهم هم این است که هر خبری هر چقدر هم در واقع "بر خلاف" منافع شما باشد، اگر خبرگزار شما به اندازه کافی مهارت داشته باشد میتواند از آن در جهت مورد نظرتان استفاده کند.

شاید یکی از ساده ترین راههای درک این مفهوم توجه به تکنیکهائی باشد که در هدایت قایق های بادبانی استفاده میشود، تکنیکهائی که ستون فقرات ان بر این واقعیت استوار است که "عملا فرقی ندارد باد در چه جهتی میوزد، اگر قایقران مهارت لازم را داشته باشد، میتواند از ان باد برای جلو بردن قایق خود در جهت دلخواه خود استفاده کند، حتی اگر جهت دلخواه وی مستقیماَ در خلاف جهت وزش آن باد باشد".

سایت اینترنتی بی بی سی امروز یک مقاله خبری منتشر کرده است با این تیتر: «اوباما امید ایران برای تغییر را له کرد». وقتی این تیتر را دیدم، اولین فکری که طبیعتا به ذهنم رسید این بود که خبر تازه ای شده، و اوباما حرف تازه ای زده است، بخصوص که علاوه بر تیتر مهیجی مثل آن، اولین جمله خبر هم اینطور بود که «اگر کسانی امیدوار بودند که پیروزی باراک اوباما منجر به دستاوردهای سریعی در روابط واشنگتن با یکی از قویترین دشمنانش، یعنی ایران، بشود، به نظر میرسد که ماه عسل آنان هنوز شروع نشده به پایان رسیده است».

تا آنجا که من حرفهای اوباما در طی چند روزی که از پیروزیش میگذرد را تعقیب کرده بودم هیچ نشانی از «له کردن» امیدهای ایران در حرفهایش به چشمم نخورده است، حتما باید چیز تازه ای گفته باشد. اما وقتی رفتم و مقاله را از نزدیک خواندم، تازه متوجه شدم که خیر هیچ حرف و حدیث تازه ای در کار نیست و دوستان بی بی سی ای دارند از همان حرفهای قبلی استنتاج میکنند این داستان له و لِوَرده کردن را. یعنی به عبارت دیگر بی بی سی چیان عزیز دقیقا همان حرفهائی را شاهد این تحلیلشان آورده بودند که بنده خودم قبلا دیده بودم و با خودم گفته بودم، بسیار خوب، طبیعی است که این باید پاسخ ایشان باشد به مسئله ایران، یا طبیعی است که این باید پاسخ ایشان باشد به نامه ای که احمدی نژاد به وی نوشته است، و اتفاقا خیلی هم مهم و مثبت به نظرم آمده بود که ایشان گفتند پاسخ نامه احمدی نژاد را «به نحوی مناسب» و پس از تامل روی موضوع، و نه به صورت اتوماتیک و در دنباله روی از رویه های معمول قبلی (knee jerk) خواهند داد. به عبارت دیگر، دقیقا همان جملات و عباراتی را که بی شک بایستی به عنوان نشانه تفاوت عمیق برخورد اقای اوباما با سلف خود، جرج بوش، و نمودی از تفاوتهای اساسی دیدگاههای وی با سیاستهای جنگجویان نئو کان و محافظه کاران جمهوری خواه دانست، همان عبارات و جملات را خبرگزاری بی بی سی تیتر کرده که اینها امیدها و آرزوهای ایرانی ها برای سیاست متفاوت دولت جدید نسبت به کشورشان را «له کرده است» !!

البته این را هم اجازه بدهید تا از نظر نیاندازیم که دوست قدیمی انگلیسی ها که همان جناب لاریجانی باشه هم سریعا و «استراتژیکاً» به کمک بی بی سی آمده، با یک عکس دمغ و شدیدا پکر، وخبرگزاری هم از ایشان نقل کرده است که «اظهارات اقای اوباما قدمی در مسیر غلط بود»، و بعد هم اضافه کرده که «تغییر باید استراتژیک باشد، نه آرایشی»، یا به عبارت دیگر، هنوز هیچی نشده ایشان، همقدم با رادیو دولتی انگلیس، نسخه دولت اوباما را پیچیده و اعلام است که تغییرات ایشان اولا جنبه آرایشی خواهند داشت و واقعی نیستند، و ثانیا هیچ ارتباط و فایده ای هم به حال ایران نخواهند داشت.

به هر حال صحنه سیاست جای پیچیده ایست و هرکس و ناکسی مثل من نمیتواند از راه برسد و اظهار فضل کند، انهم سیاست ایران و انگلیس که هر چه باشد «از بچه گی» با هم آشنا بوده اند. اما حتی با همه اینها باز هم مشکل است که اینطور صحنه های بارز و واضحی را دید و انگشت حیرت به دهان نگزید که بار الٰها، آن را که سیاست دادی چه ندادی، و آن را که ندادی چه دادی.

راستی، قبل از خداحافظی این هم شاید باید خدمتتان بگویم که مقاله خبری/تحلیلی بی بی سی با عکس جالبی تمام میشود که شاید مثل آینه ای خوش صیقل آرزوها و امیال قلبی ایشان را منعکس میکند. اجازه بدهید ان عکس را هم همین پائین بگذارم تا شما هم مستفیض شوید.

.

.

.

۱۸.۸.۸۷

پسر ۸ ساله به اتهام قتل با نقشه و انگیزه قبلی زندانی شد

.

شاید این یکی از مشکلترین داستانهائی باشد که در این روزگار دیوانه به گوشم خورده است.

پسر ۸ ساله اریزونائی بدون هیچ سابقه مسائل روانی یا عاطفی یا اجتماعی، حتی بدون یک مسئله کوچک در مدرسه مثلا، یا با بچه های همسایه شان، یک روز سرد پائیزی به همین سادگی با یک اسلحه کالیبر ‎۰/۲۲ پدر بیست و نه ساله خود و یک مرد دیگر را به قتل رسانده است، آنهم در طی آنچه دادگاه میگوید انگیزه قبلی و با یک نقشه حساب شده بوده است!

پسر خردسال، که نام وی اعلام نشده است، اکنون در پشت میله های زندان به سر میبرد تا روزی که نتیجه نهائی اتهامش، که ارتکاب دو فقره قتل با انگیزه و نقشه قبلی باشد، مشخص شود.

خبر گزاری آسوشیتد پرس به نقل از «روی ملنیک Roy Melnick» رئیس پلیس «سنت جان»، شهرک کوچک محل وقوع قتل ها که در شمال شرقی شهر «فونیکس» واقع شده، تاکید میکند که پسر هشت ساله این قتل ها را بر طبق یک تصمیم آنی یا اشتباه انجام نداده است، و میگوید برای پلیس مشخص شده است که این قتل ها با انگیزی و نقشه قبلی بوده اند، اما به دلیل اینکه هنوز دادگاه به نتیجه نهائی نرسیده است از اعلام جزئیات بیشتر در مورد ان انگیزه یا نقشه قتل خودداری میکند.

پلیس میگوید وقتی در عرض چند دقیقه پس از شلیک گلوله ها خود را به خانه پسرک رساندند، با یک جسد نیمه جان در مقابل در خانه، و یک جسد مرده در اتاق خواب طبقه دوم روبرو شدند.

کودک قاتل پس از به قتل رساندن پدر بیست و نه ساله اش «وینسنت رومرو» و «تیموتی رومانس» مرد سی و نه ساله ای که اتاقی در خانه شان کرایه کرده بود، خودش را به خانه همسایه رسانده بود و به انها گفته بود، «فکر میکنم بابام مرده باشه».

اسوشیتد پرس از قول پلیس محلی اضافه میکند، «پسر زندانی در وضع روحی مناسبی است. خیلی سعی میکند خودش را خشن نشان بدهد، ولی معلوم است خیلی ترسیده».

.

.

۱۷.۸.۸۷

مسئله مهم امروز در امریکا: اوباما چه جور سگی بگیرد ؟

.

لینک این مطلب در بالاترین

وقتی که اوباما رئیس جمهور منتخب ایالات متحده امروز، جمعه، اولین کنفرانس خبری خود را برگزار کرد، یک سئوال مهم در ذهن مردم و خبرنگاران میچرخید: رئیس جمهوری جدید چه نوع سگی برای بچه هایش خواهد خرید ؟ اگر همین الان بروید و اخبار گوگل را در این مورد بگردید، میبینید که رسانه های امریکائی بیشتر از صد مقاله خبری در اینمورد به همین زودی منتشر کرده اند.

در حقیقت این سئوال از همان شبی مطرح شد که نتائج رای گیری ها اعلام شد و اقای اوباما که پیروز رقابت ها بود برای سخنرانی معروف خود به همراه خانواده اش بر روی سکوئی در میان صدها هزارطرفدار ظاهر شد. وقتی به روی سکو رسیدند، باراک خم شد، دختر ده ساله اش «مالیا» و خواهرش «ساشا» که هفت سال دارد را بوسید و به انها گفت، «شما بچه های بسیار خوبی بوده اید، آنقدر خوب که توله سگی که میخوام برایتان بخرم حق مسلمتان است!».

از ان لحظه تا کنون هزاران پیشنهاد در مورد نوع سگی که یک رئیس جمهور خوب برای بچه هایش باید بخرد به سوی او سرازیر شده است، و مسئله تا جائی اهمیت پیدا کرده است که امروز، در اولین کنفرانس خبری که رئیس جمهوری منتخب برقرار کرد، هفتمین سئوالی که از او پرسیده شد در مورد نوع سگی بود که وی خواهد خرید .

اقای باراک حسین جواب این سئوال هفتم را چنین داد:

اما در مورد سگ، باید عرض کنم که این موضوع خیلی مهمی است! حتی در وبسایت مان هم این مسئله سگ بیشتر از هر مسئله دیگری مورد توجه مردم قرار گرفته است. خوب ببینید، ما دو تا میزان و معیار برای انتخاب سگ داریم که باید با هر دو آنها مطابقت داشته باشد. یکی این است که دخترم «مالیا» آلرژی دارد، بنا بر این باید سگی باشد که آلرژی زا نباشد. تیره های مختلفی از سگ ها هستند که غیر آلرژی زا هستند. اما دومین معیار اینست که ما ترجیح‌ میدهیم که یک سگی از یکی از پناهگاه های حمایت حیوانات بگیریم، ولی خوب بیشتر سگهای پناهگاه ها مثل خود من غیر اصیل [ mutt - سگ دو رگه] هستند. بنا بر این در حال حاضر پس یکی از مسائل مهم خانواده اوباما این است که چطور این دو معیار را با هم جور در بیاوریم.

خدا عاقبت این جماعت را به خیر کند. گرچه از جواب طعنه امیز اوباما مشخص بود که خوب متوجه مضحک بودن برخورد جامعه امریکائی با موضوعی مثل سگ آقای رئیس جمهور هست، ولی به هر حال ایشان رئیس جمهور همین جماعت است و باید برای همینها کار کند.

.

.

۱۵.۸.۸۷

احمدی نژاد مخاطب اولین جمله اوباما پس از پیروزی او بود

.

"اگر در دنیا هنوز کسی هست

که شک دارد که امریکا جائی است که در آن هر آرزوئی امکان پذیر است،

که شک دارد که رویاهای پدران ما هنوز باما و زنده هستند،

که هنوز قدرت دموکراسی در امریکا را زیر سئوال میبرد:

این شب پاسخی به اوست !"

.

.

لینک این مطلب در بالاترین

شک نمیتوان داشت که اولین جمله سخنرانی اوباما پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری امریکا سیلی سردی بود که مستقیما گوش احمدی نژاد ها و قرضاوی های جهان را هدف داشت.

از سوی دیگر، اینکه وی موضوع "دید کسان دیگر در جاهای دیگر دنیا راجع به امریکا" را به عنوان «اولین» موضوع مطرح‌ شده در سخنرانی بسیار مهم پیروزیش انتخاب کرده است دلیل روشنی است بر واقف بودن اوباما به اهمیت اساسی ترمیم چهره امریکا در جامعه جهانی، چهره ای که شاید در هیچ برهه ای از تاریخ این کشور قدرتمند به اندازه هشت سال گذشته در چشم جهانیان خدشه دار نبوده است. و هم از این رو بود که پس از سیاهه کردن «پاسخ» هائی که این انتخابات به ناباوران و بد گمانان داده است، یک بار دیگر تاکید کرد که این انتخابات «پیغامی بوده است از جانب مردم امریکا به مردم دنیا».

.

گزیده متن سخنرانی اوباما را در زیر بخوانید

متن کامل انگلیسی را نیز میتوانید در پایین همین صفحه بخوانید

برای قسمت نظرات پای صفحه اینجا را کلیک کنید

.

.

دنباله گزیده متن سخنرانی اوباما (متن تصحیح شده از ترجمه رادیو فردا):

.

پاسخ وی صف‌های طولانی است که این مملکت هرگز تاکنون به خود ندیده است؛ پاسخش همان مردمی هستند که ساعت‌ها در صف به انتظار ایستادند، و بسیاری از آنها این کار را برای نخستین بار می‌کردند؛ چرا که اعتقاد داشتند که این بار باید متفاوت باشد، و باور داشتند صدای آنها می‌تواند خود صدای تفاوت و تغییر باشد.

این پاسخی است از زبان پیر و جوان، دارا و ندار، دموکرات و جمهوری‌خواه، سیاه، سفید، آسیایی و آمریکایی. این پیام آمریکایی‌ها به دنیا بود: ما هرگز مجموعه‌ای از افراد جدا، یا دو دسته جدا از ایالات آبی و قرمز نبوده‌ایم.

ما «ایالات متحده آمریکا» هستیم و خواهیم بود.

این پاسخ آن کسانی است که مدت‌های مدید در گوش خود زمزمه تردید و ترس می‌شنیدند و اکنون آمده‌اند تا چرخ تاریخ را به سوی امید به روزگاری بهتر بچرخانند.

این اتفاق منحصر به دیروز و امروز نیست؛ اما امشب، به دلیل کاری که امروز در این انتخابات و در این لحظه سرنوشت‌ساز کردیم، تغییر به خاک آمریکا پا گذاشت.

هرگز فراموش نخواهم کرد که صاحب اصلی این پیروزی کیست. این پیروزی از آن شماست. این پیروزی از آن شماست.

به آنها که دنیا را به ویرانی می‌کشند می‌گویم: ما شما را شکست خواهیم داد. و به آنها که در پی صلح و امنیت‌اند می گویم: ما از شما حمایت می‌کنیم.

من نامزدی نبودم که کسی احتمال رسیدنش به این مقام را بدهد. ما کار خود را با پول زیاد یا حمایت فراوان دیگران آغاز نکردیم. مبارزه تبلیغاتی ما در تالارهای عظیم و باشکوه واشینگتن شکل نگرفت. مبارزه ما در حیاط‌های دموین، اتاق‌های کنکورد و ایوان‌های چارلستون آغاز شد. مبارزه ما به پشتوانه مردان و زنان کارگری پیش رفت که به سراغ پس‌اندازهای اندک خود رفتند و پنج دلار و ده دلار و بیست دلار به این هدف کمک کردند.

این پیروزی از آن شماست.

و می‌دانم که این کار را فقط برای پیروزی در انتخابات نکردید. و می‌دانم که این کار را برای من نکردید؛ این کار را کردید چون عظمت آن‌چه را که در پیش است درک می‌کنید. چون حتی همین الان که جشن گرفته‌ایم هم می‌دانیم چالش‌هایی که فردا پیش روی‌مان خواهد بود بزرگ‌ترین چالش‌های زندگی ماست: دو جنگ، کره خاکی در خطر، و بدترین بحران مالی یکصد سال گذشته.

امشب اینجا ایستاده‌ایم؛ اما می‌دانیم آمریکایی‌های شجاع و دلاوری در بیابان‌های عراق و کوهستان‌های افغانستان از خواب بیدار می‌شوند تا جان خود را به خاطر ما به خطر بیندازند.

پدران و مادرانی که بر بالین فرزندان خود با این فکر چشم بر هم نمی‌گذارند که چطور قسط خانه و پول دکتر و دارو را تامین کنند و پولی هم برای خرج تحصیل فرزندان‌شان کنار بگذارند.

باید انرژی‌های نو به دست بیاوریم، کارهای جدید ایجاد کنیم، مدارس جدید بسازیم، به تهدیدها پاسخ دهیم، و با برخی متحدان دوباره دست دوستی بدهیم.

راهی دراز و قله‌ای پرشیب پیش رو داریم. شاید در یک سال و حتی در یک دوره به آن نرسیم؛ اما آمریکا! من هرگز به اندازه امشب امیدوار نبوده‌ام که به آن خواهیم رسید.

به شما قول می‌دهم که در قالب یک ملت به آن خواهیم رسید.

موانع و مشکلاتی پیش روی‌مان خواهد بود. بسیاری هستند که با تصمیمات و سیاست‌های من در مقام رییس جمهوری موافق نخواهند بود. و می‌دانیم که دولت نمی‌تواند تمامی مشکلات را حل کند.

اما من همواره در مورد چالش‌های پیش رو با شما صادق خواهم بود. حرف شما را خواهم شنید، مخصوصا وقتی که با هم هم‌عقیده نیستیم. و مهم‌تر از همه، از شما خواهم خواست در کار بازسازی این مملکت به من بپیوندید؛ بازسازی از همان راهی که آمریکا در ۲۲۱ سال گذشته ساخته شده است؛ آجر به آجر، سنگ به سنگ، دست‌های پینه‌بسته در کنار یکدیگر.

این پیروزی تنها تغییری نیست که ما به دنبال آنیم. این پیروزی فقط فرصتی است برای ما که به تغییر و تحول جامه عمل بپوشانیم.

در این کشور، ما همه با هم، یک ملت و یک مملکت، اوج می‌گیریم یا سقوط می‌کنیم. بیایید در برابر وسوسه بازگشت به آن حقارت و خامی که مدت‌هاست سیاست ما را به خود آلوده است بایستیم.

به یاد داشته باشیم که مردی از همین ایالت پرچم حزب جمهوری‌خواه را به کاخ سفید برد،‌ حزبی که بر پایه ارزش‌های اتکا به نفس، آزادی فردی و اتحاد ملی بنا شده است. هزاران نفر از هواداران باراک اوباما رییس‌جمهوری منتخب ایالات متحده برای گوش دادن به سخنان وی در گرانت پارک شیگاکو گرد آمده بودند.

این ارزش‌هایی است که همه ما به آنها اعتقاد داریم. و گرچه حزب دموکرات امشب به پیروزی بزرگی رسیده است، این پیروزی را با تواضع و فروتنی و تصمیم جدی به رفع شکاف‌هایی می‌پذیریم که مانع پیشرفت‌مان شده‌اند.

همان طور که لینکلن به مملکتی متفرق‌تر از مملکت امروز ما گفت: ما نه دشمن، که با هم دوستیم. شاید بر عشق‌مان خدشه وارد شده باشد، اما رشته‌هایی که ما را به یکدیگر پیوند می‌زند نباید از هم بگسلد.

و خطاب به آن آمریکایی‌هایی که هنوز حمایت‌شان را جلب نکرده‌ام می‌گویم: ممکن است امشب رأی شما را نگرفته باشم، اما صدای شما را می‌شنوم؛ من به کمک شما نیاز دارم، و رییس جمهور شما هم هستم.

به آنها که دنیا را به ویرانی می‌کشند می‌گویم: شما را شکست خواهیم داد.

به آنها که در پی صلح و امنیت‌اند می‌گویم: از شما حمایت می‌کنیم.

ما امشب بار دیگر ثابت کردیم که قدرت واقعی ملت ما نه از توان تسلیحاتی یا میزان ثروت‌مان، که از توان ماندگار آرمان‌های‌مان سرچشمه می‌گیرد: آرمان‌های دموکراسی، آزادی، فرصت، و امیدی محکم و استوار.

و ویژگی اصلی آمریکا در همین است: که آمریکا می‌تواند تغییر کند. اتحاد و همبستگی‌مان می‌تواند به کمال برسد. آن چه تاکنون به آن رسیده‌ایم امید آن چیزی را که می‌توانیم و باید فردا به آن برسیم در ما زنده می‌کند.

حالا نوبت ماست که نیروهای خود را دوباره به کار بگماریم و درهای بخت و اقبال را به روی فرزندان خود بگشاییم؛ رفاه و آسایش را به این مملکت بازگردانیم و پیام صلح را تبلیغ کنیم؛ رویای آمریکایی را احیا کنیم و باز بر این حقیقت بنیادین مهر تایید بزنیم که بسیاریم اما یکپارچه و یکی؛ تا آخرین نفس امیدواریم. و هر جا که به شک و بدگمانی برخوردیم یا به افرادی که به ما می‌گویند نمی‌توانیم، پاسخ ما به ایشان آن باور ازلی و ابدی خواهد بود که همواره جان کلام یک ملت است: ما می‌توانیم.»

.

.

Full Transcript of Obama's Chicago Speech

.

.

Hello, Chicago.

If there is anyone out there who still doubts that America is a place where all things are possible, who still wonders if the dream of our founders is alive in our time, who still questions the power of our democracy, tonight is your answer.

It's the answer told by lines that stretched around schools and churches in numbers this nation has never seen, by people who waited three hours and four hours, many for the first time in their lives, because they believed that this time must be different, that their voices could be that difference.

It's the answer spoken by young and old, rich and poor, Democrat and Republican, black, white, Hispanic, Asian, Native American, gay, straight, disabled and not disabled. Americans who sent a message to the world that we have never been just a collection of individuals or a collection of red states and blue states.

We are, and always will be, the United States of America.

It's the answer that led those who've been told for so long by so many to be cynical and fearful and doubtful about what we can achieve to put their hands on the arc of history and bend it once more toward the hope of a better day.

It's been a long time coming, but tonight, because of what we did on this date in this election at this defining moment change has come to America.

A little bit earlier this evening, I received an extraordinarily gracious call from Sen. McCain.

Sen. McCain fought long and hard in this campaign. And he's fought even longer and harder for the country that he loves. He has endured sacrifices for America that most of us cannot begin to imagine. We are better off for the service rendered by this brave and selfless leader.

I congratulate him; I congratulate Gov. Palin for all that they've achieved. And I look forward to working with them to renew this nation's promise in the months ahead.

I want to thank my partner in this journey, a man who campaigned from his heart, and spoke for the men and women he grew up with on the streets of Scranton and rode with on the train home to Delaware, the vice president-elect of the United States, Joe Biden.

And I would not be standing here tonight without the unyielding support of my best friend for the last 16 years the rock of our family, the love of my life, the nation's next first lady Michelle Obama.

Sasha and Malia I love you both more than you can imagine. And you have earned the new puppy that's coming with us to the new White House.

And while she's no longer with us, I know my grandmother's watching, along with the family that made me who I am. I miss them tonight. I know that my debt to them is beyond measure.

To my sister Maya, my sister Alma, all my other brothers and sisters, thank you so much for all the support that you've given me. I am grateful to them.

And to my campaign manager, David Plouffe, the unsung hero of this campaign, who built the best -- the best political campaign, I think, in the history of the United States of America.

To my chief strategist David Axelrod who's been a partner with me every step of the way.

To the best campaign team ever assembled in the history of politics you made this happen, and I am forever grateful for what you've sacrificed to get it done.

But above all, I will never forget who this victory truly belongs to. It belongs to you. It belongs to you.

I was never the likeliest candidate for this office. We didn't start with much money or many endorsements. Our campaign was not hatched in the halls of Washington. It began in the backyards of Des Moines and the living rooms of Concord and the front porches of Charleston. It was built by working men and women who dug into what little savings they had to give $5 and $10 and $20 to the cause.

It grew strength from the young people who rejected the myth of their generation's apathy who left their homes and their families for jobs that offered little pay and less sleep.

It drew strength from the not-so-young people who braved the bitter cold and scorching heat to knock on doors of perfect strangers, and from the millions of Americans who volunteered and organized and proved that more than two centuries later a government of the people, by the people, and for the people has not perished from the Earth.

This is your victory.

And I know you didn't do this just to win an election. And I know you didn't do it for me.

You did it because you understand the enormity of the task that lies ahead. For even as we celebrate tonight, we know the challenges that tomorrow will bring are the greatest of our lifetime -- two wars, a planet in peril, the worst financial crisis in a century.

Even as we stand here tonight, we know there are brave Americans waking up in the deserts of Iraq and the mountains of Afghanistan to risk their lives for us.

There are mothers and fathers who will lie awake after the children fall asleep and wonder how they'll make the mortgage or pay their doctors' bills or save enough for their child's college education.

There's new energy to harness, new jobs to be created, new schools to build, and threats to meet, alliances to repair.

The road ahead will be long. Our climb will be steep. We may not get there in one year or even in one term. But, America, I have never been more hopeful than I am tonight that we will get there.

I promise you, we as a people will get there.

There will be setbacks and false starts. There are many who won't agree with every decision or policy I make as president. And we know the government can't solve every problem.

But I will always be honest with you about the challenges we face. I will listen to you, especially when we disagree. And, above all, I will ask you to join in the work of remaking this nation, the only way it's been done in America for 221 years -- block by block, brick by brick, calloused hand by calloused hand.

What began 21 months ago in the depths of winter cannot end on this autumn night.

This victory alone is not the change we seek. It is only the chance for us to make that change. And that cannot happen if we go back to the way things were.

It can't happen without you, without a new spirit of service, a new spirit of sacrifice.

So let us summon a new spirit of patriotism, of responsibility, where each of us resolves to pitch in and work harder and look after not only ourselves but each other.

Let us remember that, if this financial crisis taught us anything, it's that we cannot have a thriving Wall Street while Main Street suffers.

In this country, we rise or fall as one nation, as one people. Let's resist the temptation to fall back on the same partisanship and pettiness and immaturity that has poisoned our politics for so long.

Let's remember that it was a man from this state who first carried the banner of the Republican Party to the White House, a party founded on the values of self-reliance and individual liberty and national unity.

Those are values that we all share. And while the Democratic Party has won a great victory tonight, we do so with a measure of humility and determination to heal the divides that have held back our progress.

As Lincoln said to a nation far more divided than ours, we are not enemies but friends. Though passion may have strained, it must not break our bonds of affection.

And to those Americans whose support I have yet to earn, I may not have won your vote tonight, but I hear your voices. I need your help. And I will be your president, too.

And to all those watching tonight from beyond our shores, from parliaments and palaces, to those who are huddled around radios in the forgotten corners of the world, our stories are singular, but our destiny is shared, and a new dawn of American leadership is at hand.

To those -- to those who would tear the world down: We will defeat you. To those who seek peace and security: We support you. And to all those who have wondered if America's beacon still burns as bright: Tonight we proved once more that the true strength of our nation comes not from the might of our arms or the scale of our wealth, but from the enduring power of our ideals: democracy, liberty, opportunity and unyielding hope.

That's the true genius of America: that America can change. Our union can be perfected. What we've already achieved gives us hope for what we can and must achieve tomorrow.

This election had many firsts and many stories that will be told for generations. But one that's on my mind tonight's about a woman who cast her ballot in Atlanta. She's a lot like the millions of others who stood in line to make their voice heard in this election except for one thing: Ann Nixon Cooper is 106 years old.

She was born just a generation past slavery; a time when there were no cars on the road or planes in the sky; when someone like her couldn't vote for two reasons -- because she was a woman and because of the color of her skin.

And tonight, I think about all that she's seen throughout her century in America -- the heartache and the hope; the struggle and the progress; the times we were told that we can't, and the people who pressed on with that American creed: Yes we can.

At a time when women's voices were silenced and their hopes dismissed, she lived to see them stand up and speak out and reach for the ballot. Yes we can.

When there was despair in the dust bowl and depression across the land, she saw a nation conquer fear itself with a New Deal, new jobs, a new sense of common purpose. Yes we can.

When the bombs fell on our harbor and tyranny threatened the world, she was there to witness a generation rise to greatness and a democracy was saved. Yes we can.

She was there for the buses in Montgomery, the hoses in Birmingham, a bridge in Selma, and a preacher from Atlanta who told a people that "We Shall Overcome." Yes we can.

A man touched down on the moon, a wall came down in Berlin, a world was connected by our own science and imagination.

And this year, in this election, she touched her finger to a screen, and cast her vote, because after 106 years in America, through the best of times and the darkest of hours, she knows how America can change.

Yes we can.

America, we have come so far. We have seen so much. But there is so much more to do. So tonight, let us ask ourselves -- if our children should live to see the next century; if my daughters should be so lucky to live as long as Ann Nixon Cooper, what change will they see? What progress will we have made?

This is our chance to answer that call. This is our moment.

This is our time, to put our people back to work and open doors of opportunity for our kids; to restore prosperity and promote the cause of peace; to reclaim the American dream and reaffirm that fundamental truth, that, out of many, we are one; that while we breathe, we hope. And where we are met with cynicism and doubts and those who tell us that we can't, we will respond with that timeless creed that sums up the spirit of a people: Yes, we can.

Thank you. God bless you. And may God bless the United States of America.

.

.

.