۱۴.۱۰.۸۷

◂ امتحانی برای جمهوری اسلامی

.

.

پدیده ای به نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» را از دیدگاههای مختلفی دیده اند و تحلیل کرده اند، اما دوست دارم به جنبه ای از این داستان اشاره کنم که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، یعنی بعد انسانی داستان.

درک تاریخی دشمنی بین جمهوری اسلامی و سازمانها و گروههائی مثل مجاهدین خلق البته پیچیده نیست، بخصوص با توجه از یکطرف به سیاست و مشی «صد در صدی» و یا صد در صد حذفی که پس از پیروزی جمهوری اسلامی بر ایران حاکم گردید، و از طرف دیگر به سنت خشونت ورزی و مبارزه مسلحانه ای که به دلایل مختلف بر فعالیتهای سیاسی دهه های قبل از انقلاب سایه افکن شده بود. تحلیل جامع و قابل قبولی هم از دلایل باب شدن مبارزه مسلحانه در اواخر رژیم شاه، و هم از این واقعیت که اندیشه و مشی سیاسی بانیان جمهوری اسلامی از آغاز بر منطق «سیاه و سفید» پایه داشت بحثهای بسیار مهم و لازمی هستند که امیدوارم در آینده نه چندان دوری مورد توجه محققین و دلسوزان قرار گیرد.

تا آنجائی که در حوصله کم این متن کوتاه میگنجد، لااقل دو دلیل ساده را میتوان در نظر گرفت: دلیل اول چشمه ظاهرا بی پایانی از خشم شخصی (تاریخ خونباری از خشونت، زندان و قتل افراد مخالف، بخصوص فرزند خود آیت الله خمینی، توسط رژیم پادشاهی) و خشم گروهی (ناشی از پدیده هائی مثل فقر، به حاشیه راندگی و تحقیر اجتماعی روزافزون مذهبیون و بخصوص روحانیون در طی چند دهه قبل از انقلاب) که موتور عاطفی پرقدرتی در پایه گذاران جمهوری اسلامی گردید، و دلیل دوم طبیعت «اتوپیائی» ایدئولوژی بانیان جمهوری اسلامی، که از آغاز سرشت ایدئولوژیک جمهوری را بر پایه دو اصل «امکان» و «لزوم» رسیدن به یک مدینهٔ فاضله (اسلامی) رقم زد و چنان که رسم ایدئولوژی های اتوپیائی است، سیستم را خود به خود به دیدگاه «سیاه یا سفید» و اجرای سیاست «با ما یا برما» سوق داد.

از تمام جزئیات که بگذریم اما، سئوال اصلی که در حال حاضر میتوان در مورد جمهوری اسلامی پرسید اینست که آیا سی سال در دست داشتن عملی قدرت و تجربه کشور داری و ارتباط با جامعه بین المللی، و امکان رشد عقلانی و روانی ناشی از آن تجارب توانسته است مسئولان این نظام را به درجه ای از بلوغ سیاسی و اجتماعی برساند که بر ناکارآمدی منطق «سیاه و سفید» واقف گردیده باشند؟

یا صریحتر بپرسیم، آیا نظام جمهوری اسلامی به درجه ای از بلوغ ذهنی رسیده است که ➀ قادر باشد از محدودیتهای دیدگاه «بامن یا برمن» گذر کند و بفهمد که اگر دامن مهر خود را گسترده تر کند بسیاری از مخالفانش را هم میتواند در آغوش بگیرد و به آن ترتیب گستره قدرت و ثبات خودش را عملا تقویت کند، و ➁ متوجه باشد که همچون هر فرد بالغی زمان امتحان بلوغ او هم از راه رسیده است، به اینصورت که «مسئولیتش» در قبال فرزندان جامعه ای که در دست دارد باید بر احساسات خشم، غضب و «کینه» اش غلبه کند و رفتارهایش را بر پایه آن مسئولیت جهت بدهد؟

کمتر کسی است که اسم سازمان مجاهدین خلق را شنیده باشد و نداند که این گروه شدیدا و عمیقا به خطا رفته اند، نه تنها از لحاظ تعداد بی شمار تصمیمات استراتژیک که در دوران پس از انقلاب گروه توسط سرانش گرفته شد، بلکه از لحاظاتی بسیار عمیقتر از آن، در حدی که مدیریت ایدئولوژیک گروه آنچنان به انحراف رفته است که بسیار با مسمی تر میبود اگر به جای عراق در ترکستان کمپ زده بودند.

فرقهٔ مذهبی-سیاسی-نظامی مجاهدین خلق به مرور زمان با فاصله گرفتن زیاد از چیزی به نام «واقعیت» تبدیل به یک cult تمام عیار نیمه مذهبی شده است که تحت کنترل هیپنوتیک خدایگانانش بر اذهان تعداد بسیاری از فرزندان بی چاره ایران زنجیر زده و آنان را همچون بی گناهانی در سیاهچالهای روانی خود محبوس کرده است. اما سئوال اینست که اکنون که کشتی مجاهدین به لحظات غرق شدن خود رسیده است، آیا جمهوری اسلامی تصمیم دارد تا اجازه دهد بردگانی که در سیاهچاله های آن کشتی بزرگ شده اند و کارشان پارو کشی بوده است به همراه سربازان، جاشویان و ناخدایان این سفینهٔ شکسته به قعر فرو روند، یا آیا جمهوری اسلامی قادر است تا مسئولیت بزرگ تاریخی خود را در چنین لحظه ای درک کند و آن فریب خوردگان را همچون والدی مهربان در دامن بخشش خود بگیرد؟

به عبارت دیگر، سئوال اساسی اینجاست که آیا جمهوری اسلامی از انعطاف روانی و فکری کافی برخوردار میباشد که همچون والدینی عمل کند که فرزند به خطا رفته شان را هرچقدر هم که بد کرده باشد روزی که دریابد اشتباه کرده بوده و فریب خورده بوده است و به در خانه شان بازگردد با آغوش باز محبت پذیرا میشوند، یا جمهوری اسلامی از آن دسته والدینی است که آنقدر در کودکی خود خواری و خشونت چشیده اند که توان محبت و گذشت به معنی واقعی آن را برای همیشه از دست داده اند و هیچکس، حتی فرزندان خودش را هم قادر به بخشودن نیست؟

تنها آینده میتواند پاسخ روشنی به این سئوال بدهد.

.

.

.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

يه ايراني!
نگاه قشنگي را براي طرح اين مطلب برگزيده‌ايد.
شايد لازم باشد اين نظر را از سوي مراجع نزديك به نظام و رسانه‌ها بصورتي پخته تر مطرح كرد.
اما در كل ديدگاهي كه مطرح كرده‌ايد مبتني بر اصول رحمت اسلامي و البته انساني استوار است.
من خودم شخصا با وجودي كه برخي از دوستانم در طول جنگ و انقلاب توسط عناصر اين گروهك شهيد و يا مجروح شده اند، در كل تصور مي كنم اين رويكرد مي‌تواند عملي باشد.

ناشناس گفت...

با درود.
به نظر میرسد که ارگانهایی در ایران این وظیفه را انجام میدهند. در ایران به برخی از اعضای این گروهک میگویند "سردستگان گروهک"، و به برخی دیگر میگویند "فریب خوردگان گروهک". به نظر میرسد که ایران از برگشت "فریب خوردگان" حمایت میکند. یک وبسایت (که فکر کنم توسط جدا شدگان درست شده) هم به "اسیران" مجاهدین کمک میکند و آنها را به ایران، اروپا، و جاهای دیگه میفرسته. دو تا از فیلمهاشون که در لینک زیر هست مربوط به برگشت "فریب خوردگان" به ایران است.

http://iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=938

The Analyst گفت...

«ایرانی ناشناس» عزیز، از لطف شما متشکرم. به هر حال محبت خمیر مایهٔ حیات است، حتی محبت به دشمن. همین است که خارها را گل میکند و سرکه ها را مل . . .

The Analyst گفت...

دوست گرامی، Amir،
از اطلاعاتی که ارائه کرده اید متشکرم، و امیدوارم همینطور باشد که فرموده اید.
اگر اطلاعات بیشتر یا دقیقتری از این ارگانهای درون ایران دارید یا وبسایتی را میشناسید که حاوی اطلاعات بیشتری باشد بسیار ممنون خواهم شد که اینجا هم بنویسید تا خوانندگان دیگر هم استفاده کنند. با تشکر مجدد.