.
یکی از آخرین خبرهائی که در زمینه حمله اخیر اسرائیل به غزه منتشر شده در مورد پیشنهاد آتش بسی است که ظاهرا توسط اسرائیل ارائه شده است، و موضع گیری ظاهرا عجیب حماس که گفته است این آتش بس را قبول نخواهد کرد. مقاله ای که در مورد این خبر توسط وزارت امور خارجه اسرائیل منتشر شده است تیترش این است: «اسرائیل قصد برقراری آتش بس یک طرفه دارد. حماس گفت:به جنگ ادامه می دهیم!» این متن به بهانه خبر فوق، و بر گرد این سئوال بنا شده است که چرا با همه ابهت نظامی و اهرم های سیاسی و پشتیبانی های اقتصادی و سیاسی که اسرائیل در طی شصت هفتاد سال گذشته داشته است، هم خود اسرائیلیها و هم بقیه دنیا این احساس را دارند که اسرائیل دائما و شدیدا در معرض خطر نابودی است و این احساس «شکنندگی» آنچنان دولت و کشور اسرائیل را در خود گرفته که حتی گروه کوچکی همچون حماس میتواند به این سادگی تبدیل به یک مانع بزرگ و جدی برای دولت قدرتمند اسرائیل بشود؟ شاید جواب سریعی که برای این سئوال به ذهن خیلی از ما میرسد این است که چون هیتلر به قصد «نابودی» قوم یهود وارد میدان شده بود و اگر جلویش گرفته نشده بود چه بسا این کارش را عملی هم کرده بود، اینست که هراس از نابودی در بطن جان قوم یهود و دولت یهودی جا گرفته است. اما اگر چه این سئوال و جواب نسبتا ساده و سرراست به نظر میرسد، نکته های ریزی در لفافه آن پیچیده شده اند که هر کسی که حقیقتا آرزوی ایجاد صلح و آرامش در خاور میانه را دارد بایستی با دیدی جدی به بررسی آنها بپردازد. مسئله عمده ای که میتوان از آن شروع کرد این تناقض عمیق است، که اسرائیل اگرچه در عمل مسلحترین، قدرتمند ترین، صنعتی ترین، ثروتمند ترین (با توجه به میزان پشتیبانی اقتصادی/نظامی که در دسترس دارد)، و پیشرفته ترین کشور منطقه خاور میانه است و بیش از هر کشور دیگری نیز توسط بزرگترین قدرتهای جهانی پشتیبانی و تقویت میشود، اما در عین حال میتوان این کشور را مضطرب ترین، وحشت زده ترین، و شکننده ترین کشور منطقه خاور میانه نیز محسوب کرد. شکی نیست که چنین پدیده و تناقض عمیقی جای بحث و واکاوی بسیار دارد حد اقل به ارزش یک کتاب کامل واکاوی تاریخی و اجتماعی و روانی. اما من دوست دارم به یک نکته ساده در این حکایت اشاره کنم، و آن اینکه تناقض فوق منعکس کننده یک تناقض درونی است در تصویر و برداشتی که مردم اسرائیل، و دولت اسرائیل به نمایندگی از آن مردم (که برای پرهیز از اطناب اینجا آنها را «اسرائیل» خواهم خواند) از کشور خودشان دارند. به این ترتیب که به نظر میرسد اسرائیل اگرچه از یکطرف خودش را در مکان قدرت لایزال و کامل میبیند، اما از سوی دیگر در بطن خودش با احساس ضعف و شکنندگی مفرطی دست به گریبان است. البته این چنین تناقضاتی در افرادی که در زندگی شان از ترومای و ضربه های روحی عمیق ناشی از آزار های شدید رنج برده اند بسیار شایع است، و شاید مورد اسرائیل را هم بتوان به همین دید نگریست و تحلیل کرد --و همینجاست که میتوان ارتباط مسئله هیتلر و جنایات او با سئوال فوق را نیز مشاهده کرد. مسئله به این صورت است که طبق یافته های محققین، وقتی فردی به کرات قربانی رفتار های تحقیر آمیز و آزارهای شدید جسمی و روحی شده باشد، به دو شکل بسیار شایع میتوان تاثیر آن تجربه های تلخ را در وی دید، دو شکلی که اگرچه در ظاهر با یکدیگر تفاوت و تناقض های اساسی دارند، اما در واقع مثل دو روی یک سکه به هم مربوط هستند: از یک طرف احساس خود برتر بینی و احتیاج مفرط به در دست گرفتن قدرت و کنترل کامل در مواجهه با دیگران، و از طرف دیگر یک وحشت و اضطراب مفرط، ناشی از احساس عمیق خود کم بینی، و یک شکنندگی مفرط و هراس از احتمال در هم شکستن. اگرچه این شرح کوتاه شاید توضیحات کافی برای تناقضات موجود در رفتار و برخوردهای اسرائیل را ارائه کرده باشد، اما اجازه بدهید یک نکته دیگر را هم قبل از تمام کردن بحث اشاره کنم، که باز هم در رابطه با مسئلهٔ آزار و تروما هست و هم میتواند در توضیح رفتارهای اسرائیل بسیار مفید باشد. نکته فوق از این قرار است که اغلب چون در هنگام «دریافت» آزار و تحقیر فرد قربانی «ناتوانی» و «بی قدرتی» کامل و مطلقی را تجربه میکند، در ذهن ناخودآگاه خود به این نتیجه گیری میرسد که برای جلوگیری از تکرار چنین ترومائی وی نیاز به این دارد که کنترل کامل و قدرت و برتری کاملی نسبت به دیگران (که وی در حکم آزارگران بالقوه میبیندشان) به دست بیاورد. به عبارت دیگر، مدل ارتباطی فردی که از چنین مسئله ای در رنج میباشد با افراد و دنیای اطرافش شدیدا بر پایهٔ قدرت طلبی و کنترل جوئی بنا گشته است، به همان دلیل نیز شدیدا شکننده و آسیب پذیر میشود، چرا که هرگونه ضربه نسبی یا رفتاری که امکان سرپیچی از «کنترل کامل» این فرد را نمایان سازد، توسط وی به عنوان نمادی از امکان تخریب نهائی و نابودی کامل قدرت وجودی او، و در نتیجه شدیدا غیر قابل تحمل، تجربه میشود. به این ترتیب شاید اکنون کمی روشنتر بتوان دید که چرا مثلا قدرت کوچکی مثل «حماس» قادر است اینچنین قدرت نظامی و اقتصادی عظیمی همچون «اسرائیل» را با راکتهای بسیار کم توان خودش به چنین مرحله ای از خشم، درماندگی و پرخاشگری بکشاند، و یا در مورد خبری که با آن شروع کردیم، چگونه است که حتی از موضع عملا بسیار ضعیف نظامی خودش، حماس قادر است با «رد آتش بس» اسرائیل ضربه سخت روانی به اسرائیل وارد کند: با عدم قبول آتش بسی که به نحو یکطرفه از سوی اسرائیل اعلام گردیده است، حماس این نکته را روشن میسازد که صرف داشتن قدرت نظامی فوق العاده برای اسرائیل به معنی در دست داشتن کنترل کامل ان کشور بر افکار و تصمیمات دیگران نخواهد بود..
.
پی نوشت: متن زیر را در پاسخ به مقالهٔ وزارت امور خارجه اسرائیل که در بالاترین لینک شده بود نوشتم، گفتم شاید اینجا هم کپی کنم بی مورد نباشد....
دوستان «همدمی» [سایت فارسی وزارت امور خارجه اسرائیل]، دولت و ملت اسرائیل باید به این نتیجه ساده برسند که «کنترل کامل» حتی بر محدوده کوچک اسرائیل و فلسطین اولا غیر ممکن است، و ثانیا یک فانتزی پاتولوژیک است که بالاجبار تنها به خشونت و جنگ ختم میشود، بخصوص در دنیای امروز که گفتمان استعماری قدرت قدیم خودش را از دست داده است. پس شما از حماقتهای هیتلر چه درسی گرفته اید بجز تکرار خشونت؟؟ به نظرتان تراژیک و تلخ نیست که همان کسانی که سالهاست فریاد میزنند Never again الان خودشان تبدیل شده اند به کسانی که ناخودآگاهانه دارند همان جنایتها را تکرار میکنند؟ تا جائی که به عقل من میرسد تنها راه برای صلح در خاور میانه قبول کردن «واقعیت» است، به این ترتیب که اولا دولتی که یکدست و by definition یهودی اعلام شده باشد تنها فایده اش آرام کردن خواستهای ایدئولوژیک و قومیتی است، و در قرن بیست و یکم دولتی که هنوز بخواهد شالودهٔ معنی و دلیل بودنش را در دلایل ایدئولوژیک و یا قومیتی بنا کند یک موجود نا متوازن و آناکرونیکی خواهد بود که دائما خودش را در معرض خطر خواهد دید، درست مثل جمهوری اسلامی؛ و ثانیا قوم یهود آنقدر ثروت معنوی و روحی و علمی و فکری در خودش دارد که برای رسیدن به قدرت و احترامی که عمیقا هم شایسته اش است احتیاجی به اینچنین دست به دامان خشونت شدن دولت اسرائیل و انجام این رفتارهای دردناک و غم انگیز ندارد.
.
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر